اردیبهشت ۱۷، ۱۳۸۹

شادی

خیلی خوبه که تو رو شناختم واسمتو ... شادترین شادی گذاشتم
هر صبح از خاکسترم بلند میشوم
واز صدای خفته ام پا میشوم  که به تو میگوید" صبح بخیر شادی من "
و چون تورا دوست دارم  ... تمام دنیا را دوست دارم
و همه بچه هایش را وتمام درختانش را و دریاهایش و موجودات نهفته در آن
ماهیگیران را دوست دارم و ماهی ها را و دزدان دریایی ...
وانگشتان استادان که به گچ آغشته است
و پنجره های بیمارستانها که لخت از هر پرده ایست
چون ترا دوست دارم باز دیوانگی در من رخنه کرد
و شادی  آمد و در قاره های خاموش روحم  سکنی گزید
چون ترا دوست دارم ...
باز رنگ به دنیا ی سیاه و سفید  برگشت و همه جا رنگین شد
و آهنگ برگشت به حنجره هایی که درانتظار نشسته بودند
ودوباره قلبم به دویدن در جنگلها پرداخت 
 مثه گوزنی ...  کوچک و سرکش  

هیچ نظری موجود نیست:

Free Counter and Web Stats