مهر ۰۷، ۱۳۸۸

ترانه

زیر بارانamirvz

با صدای علیرضا عصار

شعر از زنده یاد سهراب سپهری

من به آغاز زمین نزدیکم.
نبض گل‌ها را می‌گیرم.
آشنا هستم با، سرنوشت تر آب ، عادت سبز درخت.
روح من در جهت تازه اشیا جاری است.
روح من کم سال است.
روح من گاهی از شوق، سرفه‌اش می‌گیرد.
روح من بیکار است:
قطره‌های باران را، درز آجرها را، می‌شمارد.
روح من گاهی، مثل یک سنگ سر راه حقیقت دارد.
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن.
من ندیدم بیدی، سایه‌اش را بفروشد به زمین.
رایگان می‌بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ.
هر کجا برگی هست، شور من می‌شکفد.
بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سَیَلان بودن.
مثل بال حشره وزن سحر را می‌دانم.
مثل یک گلدان می‌دهم گوش به موسیقی روییدن.
مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم.
مثل یک میکده در مرز کسالت هستم.
مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش‌های بلند ابدی.
تا بخواهی خورشید، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.
من به سیبی خشنودم
و به بوییدن یک بوته بابونه.
من به یک آینه، یک بستگی پاک قناعت دارم.
من نمی‌خندم اگر بادکنک می‌ترکد.
و نمی‌خندم اگر فلسفه‌ای ، ماه را نصف کند.
من صدای پر بلدرچین را می‌شناسم،
رنگ‌های شکم هوبره را، اثر پای بزکوهی را.
خوب می‌دانم ریواس کجا می‌روید،
سار کی می‌آید، کبک کی می‌خواند، باز کی می‌میرد،
زندگی رسم خوشایندی است.
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ،
پرشی دارد اندازه عشق.
زندگی چیزی نیست، که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.
زندگی‌ جذبه دستی است که می‌چیند.
زندگی نوبر انجیر سیاه، در دهان گس تابستان است.
زندگی بعد درخت است به چشم حشره.
زندگی تجربه شب پره در تاریکی است.
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد.
زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می‌پیچد.
زندگی دیدن یک باغچه از شیشه مسدود هواپیماست.
خبر رفتن موشک به فضا،
لمس تنهایی «ماه»،
فکر بوییدن گل در کره‌ای دیگر.
زندگی شستن یک بشقاب است.
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان است.
زندگی «مجذور» آینه است
زندگی گل به «توان» ابدیت،
زندگی «ضرب» زمین در ضربان دل ما،
زندگی «هندسه» ساده و یکسان نفسهاست.
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق، زمین مال من است.

چه اهمیت دارد
گاه اگر می‌رویند
قارچ‌های غربت؟
من نمی‌دانم
که چرا می‌گویند: اسب حیوان نجیبی است، کبوتر زیباست.
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست.
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد.
چشم‌ها را باید شست ، جور دیگر باید دید.
واژه‌ها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
دوست را زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.

زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آب تنی کردن در حوضچه «اکنون» است.
رخت‌ها را بکنیم:
آب در یک قدمی است.
روشنی را بچشیم.
شب یک دهکده را وزن کنیم، خواب یک آهو را.
گرمی لانه ی لک لک را ادراک کنیم.
روی قانون چمن پا نگذاریم.
در موستان گره ذائقه را باز کنیم.
و دهان را بگشاییم اگر ماه در آمد.
و نگوییم که شب چیز بدی است.
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ.
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ، این همه سبز.
صبح‌ها نان و پنیرک بخوریم.
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام.
و بپاشیم میان دو هجا تخم سکوت.
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمی‌آید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست.
و کتابی که در آن یاخته‌ها بی بعدند.
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه می‌خورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی می‌گشت.
و بدانیم اگر نور نبود، منطق زنده پرواز دگرگون می شد.
و بدانیم که پیش از مرجان، خلائی بود در اندیشه دریاها.
و نپرسیم کجائیم،
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را.
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست؟
و نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است.
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی ، چه شبی داشته‌اند.
پشت سر نیست فضایی زنده،
پشت سر مرغ نمی‌خواند.
پشت سر باد نمی‌آید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است.
پشت سر روی همه فرفره‌ها خاک نشسته است.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سکون می‌ریزد.

چهره ی ماندگار

2m2f95h

استاد محمود فرشچیان

فرشچیان متولد ۱۳۰۸ هجری در اصفهان است. پدر فرشچیان که نماینده فرش اصفهان بود با دیدن استعداد فرزندش، وی را به کارگاه نقاشی استاد حاج میرزا آقا امامی برد. فرشچیان پس از آموزش نزد استاد امامی و بهادری و دانش‌آموختگی از مدرسه هنرهای زیبای اصفهان، برای گذراندن دوره هنرستان هنرهای زیبا به اروپا سفر کرد و چندین سال به مطالعهٔ آثار هنرمندان غربی در موزهها پرداخت. بنا بر گفته وی در موزه‌های اروپا، اول کسی بود که وارد موزه می‌شد با بسته‌ای از کتاب و قلم، و در نهایت آخر از همه، خود او بود که از موزه خارج می‌شد.

پس از بازگشت به ایران، فرشچیان کار خود را در اداره کل هنرهای زیبای تهران آغاز کرد و به مدیریت اداره ملی و استادی دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران برگزیده شد.

محمود فرشچیان، هم اکنون در نیوجرسی آمریکا ساکن است و سفرهای دوره‌ای و فصلی به ایران دارد.

فیلم مستندی نیز با عنوان عشق پرداز به کارگردانی محمد هادی کاویانی با حضور پرویز پور حسینی و استاد عزت الله انتظامی و با صدای زيبا بروفه در نکوداشت او ساخته شده‌است که در آیین رونمایی کتاب پنجم استاد به نمایش در آمد.

منتخبی از جوایز

  • ۱۳۷۹: انضمام نام هنرمند در فهرست روشنفکران قرن بیست و یکم
  • ۱۳۷۲: نشان درجه یک هنر
  • ۱۳۶۴: تندیس طلایی اسکار ایتالیا
  • ۱۳۶۳: نشان هنر نخل طلایی ایتالیا
  • ۱۳۶۳: تندیس طلایی اروپایی هنر، ایتالیا
  • ۱۳۶۲: دیپلم آکادمیک اروپا، آکادمی اروپا، ایتالیا
  • ۱۳۶۱: دیپلم لیاقت دانشگاه هنر، ایتالیا
  • ۱۳۶۰: مدال طلای آکادمی هنر و کار، ایتالیا
  • ۱۳۵۲: جایزهٔ اول وزارت فرهنگ و هنر، ایران
  • ۱۳۳۷: مدال طلای جشنوارهٔ بین‌المللی هنر، بلژیک
  • ۱۳۳۱: مدال طلای هنر نظامی، ایران

وقت مطالعه(خرمگس)

f60ac83570a939730349b86dc61d9a2123183cf2

اتل لیلیان وینیچ (Ethel Lillian Voynich) در 11 مه سال 1864 در یک خانواده معروف انگلیسی دیده به جهان گشود.

اتل وینیچ هنگامی که به هجده سالگی قدم گذاشت از ارثیه‌ای که از پدر به او رسیده بود استفاده کرد و برای کسب معلومات در سال 1882 عازم برلین گردید. در سال 1887 به روسیه مسافرت کرد و در رشته ادبیات روسی، مطالعات وسیعی به عمل آورد و ارمغان این سفر و این مطالعات، ترجمه چندین اثر از نویسندگان معروف روسیه مانند گوگول و داستایفسکی به زبان انگلیسی بود و این اولین کار مطبوعاتی او محسوب می‌شد. در همین زمان در انگلستان با جوانی به نام «میخائیل» که اهل لهستان و یکی از انقلابیون آن کشور بود آشنا شد.

آن‌ها خیلی زود به عقاید و نظریات یکدیگر پی بردند و با یکدیگر ازدواج کردند. همسرش مشوق او در کارهای هنری بود. اتل در سال 1897 اولین کتاب خود را به نام "خرمگس" نوشت و منتشر کرد. در اندک زمانی این کتاب به فروش رفت و مجدداً چاپ شد. اتل با نوشتن این اثر انسانی قدم به دنیای نویسندگان گذاشت و کتاب خرمگس یک کتاب کم‌نظیر در مطبوعات تلقی گردید.

کتاب‌های دیگر این نویسنده عبارتند از:

"جک دایموند"، "الیویا لتام" و "کفشت را بکن". اتل لیلیان وینیچ 96 سال عمر کرد. او یکی از اعضای مؤثر و فعال جامعه بانوان انگلیس بود و مقالاتی که او درباره حقوق اجتماعی و دفاع از مقام زن در مطبوعات نوشته بسیار مشهور است.

خرمگس

در بخش اول با شخصيت جوانی پاك،ايده آليست و حساس به نام آرتور برای اولين بار در سيمنار علوم الهی روبرو می شويم در حالی كه با كشيش مهربان و دلسوزی به نام مونتانلی صحبت می كنند.

آرتور كه به تازگی مادر خود را از دست داده (و از طرف خانواده اش نيز هيچ محبتی نمی بيند)، بی نهايت به مونتانلی علاقه مند است.

اما نكته ی مورد توجه اين است كه با وجود اين علاقه،او به جمعيت ايتاليای جوان(جمعيتی كه برای رهايی ايتاليا از سلطه ی اتريش تلاش می كند) پیوسته است.و در توجيه اين كار خود به پدر می گويد كه خداوند اين مسئوليت را بر دوش او گذاشته است.آرتور جوان بی نهايت مذهبی است و سعی دارد آرمانش را مذهبی كند و در عين حال مذهبش را به رنگ آرمانش دربياورد.

در همين روزها سمت اسقفی به پدر پيشنهاد می شود و او به رم می رود،گرچه قبل از رفتنش به آرتور می گويد كه اگر او بخواهد اين كار را نخواهد پذيرفت.كشيشی كه جای او را گرفته به اعترافات آرتور درباره ی حسادتی كه به همرزمش بولا به خاطر علاقه ای كه به دوست دوران كودكی اش جما دارد،گوش می دهد،اما برخلاف قوانين كاتوليك ها تمام اين اطلاعات را در اختيار پليس قرار می دهد و باعث دستگيری آرتور و عده ی زيادی از اعضای ايتاليای جوان می شود.

سرانجام آرتور از زندان آزاد می شود و در حالی كه عذاب وجدان رهايش نمی كند در بيرون زندان با جما روبرو می شود و جما بدون اينكه منظور آرتور را از مقصر بودنش بفهمد او را متهم كرده و با زدن سيلی بر صورتش او را در خيابان رها می كند.

آرتور دل شكسته به خانه می رود و سعی می كند قبل از آمدن برادر و زن برادر منفورش خودكشی كند ولی موفق نمی شود و دومين ضربه را می خورد،او می فهمد كه حاصل رابطه ی غيرقانونی مونتانلی و مادرش بوده است.

تصميمش را می گيرد،صليب بر ديوار را می شكند،و با نوشتن نامه ای برای پدر در حالی كه وانمود می كند خود را در دريا غرق كرده است سوار بر كشتی در حالی كه هيچ چيزی به جز قلبی شكسته و ايمانی از دست رفته به همراه ندارد كشور را ترك می كند…..

مهر ۰۵، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( انسان در جستجوی معنی)

انسان در جستجوی معنیensan-dar-jostojoi-mana

ویکتور فرانکل در سال 1905 در وین متولد شد . وی در سال 1942 درجه PHD خود را از دانشگاه وین کسب کرد و در همان سال در 37 سالگی ، سوار قطاری شد که آن را به سمت شمال شرق می برد : آشوویتس ! اردوگاه مرگی که ابزار نابودی 6 میلیون یهودی از جمله خانواده فرانکل را تهیه دیده بود . آشوویتس و داخاوا ، بوته آزمایش و محل تجربیات ارزنده ، ولی به شدت دردناک روانپزشکی بود که حرفه خودش را با گرایش روانکاوی آغاز کرد ولی از هستی گرایی جدا نبوده است . او کار روانپزشکی خود را تحت تاثیر فروید آغاز کرد. اما آنچه ذهن او را بارورتر کرد ، عبور از گذرگاه مرگ بود که خیلی ها در نیمه راهش جان باختند، قبل از کسب تجربه تلخ اردوگاه اجباری نازی ها ،فرانکل از لوگوتراپی (معنا درمانی ) استفاده کرده بود . بعد ها آن میدان تجربی ، به مفاهیم لوگوتراپی (معنا درمانی ) معنای بیشتری داد . به نظر فرانکل ، زندانبان ها و مسئولین مخوف اردوگاههای کار اجباری ، در خلال رفتار وحشیانه و خشونت بار خود ، با پرداخت بهایی سنگین این حقیقت ارزنده را به ثبت رساندند :
"که انسان موجودی آزاد است که همیشه حق انتخاب دارد. انسان واکنش خود در برابر رنج ها و سختی های ناخواسته ولی پیش آمده و شرایط محیطی خود ، انتخاب می کند و هیچ کس جز خودش این قدرت را ندارد که این حق را از او بگیرد. "به نظر فرانکل آنچه انسان ها را از پا در می آورد ، رنج و مشکلات نامطلوب نیست ! بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است. او معتقد است که فقط در شادی و لذت نمی توان معنایی یافت . بلکه در رنج و مرگ هم می شد این معنا را یافت .

به نظر فرانکل این مساله را نیز باید کاملاً روشن کرد که چیزی در انسان به عنوان سائق اخلاقی یا حتی سائق مذهبی وجود ندارد. انسان به سوی رفتار اخلاقی سوق داده نمی شود بلکه تصمیم می گیرد که اخلاقی رفتار کند او اینکار را برای ارضای سائق اخلاقی و یا آسودگی وجدان انجام نمی دهد ، بلکه بخاطر دلیل و علتی که به آن پای بند و معتقد است ، انجام می دهد.
خلاء وجودی ؛ معنا خواهی انسان ممکن است با ناکامی مواجه گردد که لوگوتراپی (معنا درمانی ) آن را ناکامی وجود می نامد. واژه وجود به سه صورت بکار برده می شود که عبارتند از :
1- خود وجود 2- معنای وجود 3- کوشش برای یافتن معنای واقعی در زندگی شخصی ، که همان معنا خواهی است . ناکامی وجودی می تواند سبب ظهور بیماری روانی (روانزاد) شود .
علت ایجاد و ظهور بیماریهای عصبی روانزاد ، تعارض و کشمکش بین سائق ها وغرایز نیست ، بلکه حاصل برخورد ارزشهاست . تعارضات و تنش در حد متعادل ، عادی و نشانه سلامت است . همچنین درد و رنج ، هرگز نباید تصور کرد که هر درد و رنجی منشا بیماریهای عصبی است . نگرانی انسان درباره ارزش زندگی و ارجی که به این مساله می نهد و حتی یاس و ناامیدی که از این راه عاید او می شود یک پریشانی روانی می تواند باشد ولی به هیچ عنوان یک بیماری روانی نیست ! لوگوتراپی در حد یک روش تحلیلی است و از این رو همانند روانکاوی عمل می کند . اگر چه لوگوتراپی در تلاش برای آشکار ساختن محتوای ناخودآگاه ، تلاش خود را به حقایق غریزی محدود نمی کند ، بلکه به جنبه روانی از جمله معنی بالقوه وجودی انسان که می بایست تحقق پذیرد ، توجه دارد. او حرف نیچه را عنوان می کند که "کسی چرایی زندگی را یافته با هر چگونگی او خواهد ساخت ."

خلاء وجودی : یک پدیده بسیار گسترده است که حاصل دو عاملی که انسان در گذرگاه تاریخی خود برای رسیدن به مقام انسانیت از آن چشم پوشیده است :
1- بشر پس از تکامل وجدایی از حیوانات پست تر ، غرایز و سائق ها را که رفتار حیوانی او را جهت می بخشید و هدایت می کرد و ضمناً حافظ او نیز بود را از دست داد، انسان مجبور شد که فعادلانه به انتخاب آنچه انجام می دهد بپردازد. 2- آداب و سنن و ارزش های قالبی رفتار او را هدایت نمی کند . هر چه تاثیر دین و یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد ، انسان مسئول تر و تنهاتر می شود حالا دیگر غریزه ای به او نمی گوید که چه باید بکند و سنتی نمی گوید که چگونه باید رفتار کند و گاه حتی نمی داند که در آرزوی انجام چه کاری است . در عوض او یا در آرزوی انجام کاری است که دیگران می کنند که موجب همرنگی با جماعت است ، یا کاری را که دیگران از او می خواهند مطالبه می کند که این خود تن سپردن به دیکتاتوری و تبعیت مطلق است.

قوانین در معنا درمانی

ویکتور فرانکل سه قانون بنیادی را در معنا درمانی مطرح می کند:

1- معنا در زندگی وجود دارد و آن را می توان جستجو وکشف کرد؛اما انسان نمی تواند معنا را به دلخواه بوجود آورد و آن را در افکارش بسازد.انسان جستجو کننده معنا ست و نه بوجود آورنده آن.

2- معنا وسیله ای برای کامروایی انگیزه ها و یا دستاویزی برای رسیدن به هدف نیست.تحقق معنا خود هدف است.

3- علت بیماری ها و اختلالات روانی بی معنایی زندگی است.کار وفعالیت زیاد باعث بیماری روانی نمی شود،بلکه علت بیماری بی معنا بودن زندگی است.

پیشنهاد هایی برای جستجوی معنا

چگونه انسان می تواند معنای زندگی را پیدا کند؟ ویکتور فرانکل معتقد است که انسان سالم وبالغ انسان از خود فرا رونده است.انسان کامل بودن یعنی به چیزی فراسوی خود پیوستن.انسان در نهایت زمانی می تواند خود را متحول کند که یک معنا را درزندگی خود تحقق بخشد.فرانکل برای معنا بخشیدن به زندگی سه را پیشنهاد می کند:

  • 1- اگر انسان چیزی خلق کند،زندگی اش می تواند با معنا باشد، در اینجا انسان از خود سئوال می کند : من برای چه زنده هستم؟
  • 2- انسان معنا را در شیوه تجربه کردن زندگی ، یا کسی را دوست داشتن،می بیند.در اینجا انسان از خود می پرسد:من برای چه کسی زنده هستم؟
  • 3- انسان معنا را در هنگامه ی غوطه وری در مشکلات سنگین در می یابد.طرز برخوردی که ما نسبت به رنج برمی گزینیم.در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرومی شویم.(یک بیماری غیر قابل علاج،مرگ یک عزیز، یک موقعیت ناامید کننده،...)در این جاست که زندگی می تواند معنا شود.در اینجا انسان از خود می پرسد: چرا نگرش مثبت در برابرسرنوشت غیر قابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟

ویکتور فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت روبه رومی شویم که به هیچ روی نمی توانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار می رود که خود را تغییر دهیم،رشد کنیم ،بالغ شویم واز خود فراتر رویم.فرانکل در آشویتس و در بند نازی ها با تمام وجود به این نتیجه رسیده بود که : رنج هر زمانی معنایی دارد،وقتی تو خودت آدم دیگری بشوی.زیر ضربه های چکش سرنوشت و آتش گداخته رنج، زندگی شکل می گیرد.در معنا درمانی صحبت از آزادی روح انسان می شود.انسان تحت نفوذ قوانین جبری قرار نگرفته است.انسان حق این انتخاب را دارد که در برابر موقعیتی که قرار می گیرد چه نگرشی برگزیند. تصمیم گیری به انسان واگذار شده است.هیچ عاملی این قدرت را ندارد که تعیین کند انسان در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر،چگونه فکر کند و چگونه رفتار کند. انسان همیشه مسئول اعمال و گفتار خود خواهد بود.

مهر ۰۴، ۱۳۸۸

ترانه

تقدیم به تو که کوهی و به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی …

بهار و زمین

خشایار اعتمادی

من بهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو بهار
ناز انگشتای بارون تو، باغم می‌كنه
میون جنگلا طاقم می‌كنه
...
تو بزرگی مث شب،
اگه مهتاب باشه یا نه تو بزرگی مث شب.
خود مهتابی تو اصلآ، خود مهتابی تو
تازه، وقتی بره مهتابو هنوز
شب تنها باید راه دوری رو بره تا دم دروازه ی روز
مث شب گود و بزرگی، مث شب.
تازه روزم كه بیاد،
تو تمیزی مث شبنم مث صبح
...
تو مث مخمل ابری مث بوی علفی
مث اون ململ مه نازكی اون ململ مه
كه رو عطر علفا، مثل بلاتكلیفی
هاج و واج مونده مردد
میون موندن و رفتن میون مرگ و حیات
...
مث برفایی تو.
تازه آبم كه بشن برفا و عریون بشه كوه،
مث اون قلّه ی مغرور بلندی
كه به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی
...
من باهارم تو زمین
من زمینم تو درخت
من درختم تو بهار
ناز انگشتای بارون تو، باغم می‌كنه
میون جنگلا طاقم می‌كنه.

احمد شاملو

وقت مطالعه( بلندیهای بادگیر)

بلندیهای بادگیر

[Wuthering Heights]. رمانی از امیلی برانته (برونته)(1) (1818-1848) بانوی نویسنده انگلیسی، که در 1847 با نام مستعار الیس بل منتشر شد. صفت «Whither» است که هم اسم است و هم فعل و ریشه‌ای اسکاتلندی دارد. این واژه‌ای است گویا، بیانگر توفانی که گرد خانه شخصیت اصلی داستان می‌چرخد و بدین ترتیب، فضای رمان را از نظر صدا، به شکلی نمادین تجسم می‌بخشد. داستان رمان برای مسافری تعریف شده است و او آن را به اول شخص روایت می‌کند. پدر و مادر هیثکلیف (2)، که کولی‌اند، او را رها کرده‌اند و آقای ارنشا (3) او را نزد خود در روستا پذیرفته است و همچون فرزندان خویش بزرگ می‌کند. پس از مرگ ارنشای پیر، پسرش هیندلی (4) که شخصیتی پست و بلهوس است، پسر جوان را، که همواره مورد تنفرش بوده است، رنج می‌دهد. در عوض، کاترین، دختر ارنشا با او تفاهم دارد و هثیکلیف با همه شخصیت پرشور و خشن خود عاشق او می‌شود. اما روزی می‌شنود که کاترین می‌گوید هرگز خود را تا آن حد پایین نخواهد آورد که با آن کولی ازدواج کند. هیثکلیف که غرور وحشی‌اش عمیقاً جریحه‌دار شده است، خانه را ترک می‌گوید و سه سال بعد، پس از اندوختن ثروت، بازمی‌گردد…

این رمان یکی از عجیب‌ترین و شورانگیزترین آثار ادبیات انگلیس است. امیلی برانته به همراه دو خواهرش، که آنها نیز نویسنده‌اند، در ناحیه‌ای غمزده و وحشی زیسته اند، زیرا مسئولیتهای کلیسایی پدر آنها را مجبور به اقامت در این ناحیه می‌کرد. یگانه برادرش به دوردست رفته و آنجا به یک زندگی بی‌هویت تن در داده بود. بنابراین، امیلی با زندگی آشنایی چندانی نداشت و تنها وجه دردآور و مصیبت‌بار آن را دریافت. حس عمیق پیوند با طبیعت، که در چشم او همان زمین بایر بود، به او اخلاقی قهرمانی آموخت و به وی امکان داد تا زندگی خود را بپذیرد و از آن لذت ببرد؛ بی‌آنکه شادیهای دیگری به جز آنچه از ذهن خویش بیرون می‌کشید او را دلگرم کند. پس، این رمان اثر زن جوانی است که صرفاً از وجود خویش الهام می‌گرفت. رمان بر زمینه‌ای شاعرانه استوار است که در آن ساده‌دلیها و درون‌بینی روان‌شناختی فوق‌العاده‌ای به توالی دیده می‌شود. به این دلیل، بجاست آن را بیشتر شعر بدانیم تا رمان. به طور مثال، در تحلیل روح هیثکلیف، که مردی است انعطاف‌ناپذیر و به حکم تقدیر بدیمن، و برخی از خصوصیاتش، تا حد تباهی، غلوآمیز می‌نماید، تا اندازه‌ای ساده‌دلی به کار رفته است. با این حال، این شخصیت دارای برجستگی پرقدرت و حقیقت شاعرانه است، زیرا نویسنده او را می‌شناسد و چنان صمیمانه با او زندگی می‌کند که تنها می‌توان با موجودات رؤیای خویش اینچنین بود. از این آمیزه ساده‌دلی و درون‌بینی نافذ، جنبه دوگانه داستان ناشی می‌شود که هم آفرینش مطلق خیال‌پردازی افسون‌کننده‌ای است و هم تصویر حقیقت تعجب‌آوری. قدرت و تازگی بلندیهای بادگیر سبب شد که بعداً این رمان سرمشق بعضی از کاملترین تجلٌیات رمان انگلیسی دوران پس از ملکه ویکتوریا قرار گیرد.

مهر ۰۲، ۱۳۸۸

ترانه

آهنگ امروز یکی از بهترین خاطرات دوران دبیرستان رو بیادم میاره …

توی بازار کویتیها با یکی از بهترین دوستای اون دوره داشتیم بوم ولوازم نقاشی رنگ روغن از گالری حافظ ( علی اقا) خرید میکریم که این مرد پر احساس و هنر دوست این آهنگو گذاشته بود خیلی قشنگ بود تازه آومده بود بازار . ما هم همینطور ایستاده بودیم گوش میدادیم علی آقا هم دید ما علاقه مندیم آهنگ رو از اول گذاشت .با صدای همیشه آرومش گفت :آهنگ تنها تر از بیابان کار جدیدیه از یه خواننده جدید اسمش عباس بهادریه .

فردای اون روز تو مدرسه دوستم کاست گل باران عباس بهادری رو خریده بود به زورم از دست انتظامات دم در ردش کرده بود من خیلی زوق کردم از همه بیشتر چون واسه من خریده بود. اولین کاستی بود که یه دوست بم هدیه کرد.

بعدا هرجا میرفتم تو کیفم بود به خونشون که میرفتم نقاشی میکشیدیم همش صدای ضیطو بلند میزاشتیم باهاش میخوندیم دیگه همه آهنگاشو حفظ بودیم از همون زمونا بود که قریحه خوانندگیمون گل کرد بعدم که کامپیوتر امد و سی دی و …دیگه کمتر کسی طرف کاست میرفت . کاست گل باران هم لای اون همه کاستی که بعدش واسه هم می خریدیم تو انباری خونشون خاک خور شد…

این آهنگو تنها تر از بیابان هدیه می کنم به همون دوست…

انسان همیشه مغرور سر کش چو موج دریا جانش پر از ستاره اما همیشه تنها
این عالم غریبیست انسان بدون انسان پر هایو هو ولیکن تنها تر از بیابان
دنبال همصدایی همواره جستجوگر این کوه پر ز هیبت از غم تکیده دیگر
نالیده در شبو روز با قصه ی جدایی میسوزد از غم عشق با یاد اشنایی
جانو دلش اگر چه رنجی خموش دارد اما ردایی از عشق انسان بدوش دارد
دنبال همصدایی همواره جستجوگر این کوه پر ز هیبت از غم تکیده دیگر

مهر ۰۱، ۱۳۸۸

وقت مطالعه (هنر عشق ورزيدن)

هنر عشق ورزیدن

نویسنده : اریک فروم

این کتاب ، برخلاف ظاهر نام آن کتابی نیست که چند راهکارعملی برای عشق ورزیدن ارائه دهد بلکه موضوع بحث آن ، فلسفه ی وجودی عشق ، انواع عشق ها و ارتباط آن ها باهم ، چگونگی به تکامل رسیدن انسان با عشق ، تفکرات اشتباهی که در باره ی عشق وجود دارد و ... می باشد .

دراین کتاب نشان داده ‌مي شود که عشق احساسی نیست که هرکس ، صرف نظر از مرحله بلوغ خود ، بتواند به آسانی بدان گرفتار شود. این کتاب می‌خواهد خواننده را متقاعد سازد که تمام کوشش‌های او برای عشق ورزیدن محکوم به شکست است ، مگرآنکه خود او با جديت تمام برای تکامل تمامی شخصیت خویش بکوشد، تا آنجا که به جهت بینی سازنده‌ای دست یابد

- آیا عشق ورزیدن هنر است ؟

فروم در این کتاب به ما می آموزد که عشق ورزیدن یک هنر است و مانند هر هنر دیگری به آموزش و تجربه نیاز دارد . دیگر اینکه عشق یک فعالیت است و مثل هر فعالیت دیگری صرف توجه ، انرژی و وقت می خواهد ...و هزاران نکته دیگر!

فروم ابتدا نظریه عشق خود را شرح می دهد سپس عشق را به انواعی تقسیم می کند:

- عشق برادرانه - عشق مادرانه - عشق جنسی

عشق احساسی شخصی است که هر کس فقط خودش آن را می تواند درک کند...

عشق ورزیدن یک هنر است که باید یاد گرفت

...عوامل یادگیری هنر عشق ورزیدن:

انظباط:

برای فرا گرفتن هر هنری قبل از همه چیز باید انضباط داشت

تمركز:

در حقیقت، توانایی تمرکز دادن فکر، به معنی توانایی تنها بودن با خویش است.توانایی تنها ماندن لازمه ی توانایی دوست داشتن است.احتیاج به تذکر نیست که کسانی که همدیگر را دوست دارند، بیشتر از هر کس باید به تمرین تمرکز بپردازند. آنان باید یاد بگیرند به هم نزدیک باشند، بدون اینکه به بهانه های مختلفی که رایج و عادی است، از هم بگریزند.اگر بتوانیم واقع بین و با شعور باشیم، نیمی از راه هنر عشق را پیموده ایم.توانایی دوست داشتن بستگی به استعداد شخص دارد که از حالت خود فریفتگی به در آید و پیوند های طبیعی خود را با محارم خویش ( مادر و طایفه) بگسلد، و نیز بستگی به این دارد تا چه حد استعداد رشد دارد.

ایمان:

تمرین هنر عشق ورزیدن، به تمرین ایمان داشتن نیازمند است.

مهمترین جنبه ایمان خردمندانه این نیست که به چیز خاصی عقیده داشته باشیم، بلکه عبارت است از صفت یقین و قاطعیتی که در عقیده ی ما باید باشد.

«ایمان داشتن به دیگری»: یعنی اعتقاد به پایداری و تغییر ناپذیری رویه های اساسی وی و به بنیاد شخصیت و عشق او. منظور این نیست، که شخص نمی تواند عقاید خود را تغییر دهد، بلکه مقصود آن است که انگیزه های اساسی او به جای خود باقی می مانند.

دوست داشتن و محبوب بودن احتیاج به شهامت دارد، شهامت برای داوری درباره ارزشهای خاصی که غایت آرزوهای ماست، و شهامت برای پیش رفتن و به خطر انداختن همه چیز به خاطر این ارزشها.

باید تمرین کنیم که چه زمانی از زندگی ایمان خود را از دست داده ایم، ترسو شده ایم و...دوست داشتن بدین معنی که انسان خود را بدون هیچ ضمانتی واگذارد، خود را به طور کامل تسلیم کند،.

عشق ایمان است، و آنکه ایمانش کم است از عشق بهره چندانی نخواهد داشت...

خدا:

به طور کلی در تمام ادیان خدا پرست(تعداد مهم نیست)خدا به منزله برترین ارزش و مطلوبترین خیر است پس معنی خدا بستگی به این دارد که شخص خیر مطلوب را چه میداند .در نخستین دوران تاریخ گرچه پیوند آدمی با طبیعت از هم گسیخته بود اما کمال خود را در بازگشت و یکی شدن با جهان طبیعت می دانست و بیجانیست که بفهمیم حیوانی را به عنوان خدا می پرستیدند .اما انسان به علت کمال پذیر بودنش از این مرحله ابتدایی گذر کرد و چون در کارهای دستی تخصص یافته و دیگر زندگی اش به موهبتهای طبیعی بستگی ندارد مصنوعات خود را تبدیل به خدا کرد و در مرحله بعد زمانی که می فهمند انسان بالاترین و شریفترین موجود روی زمین است بت ها شمایل انسانی پیدا می کنند .

جنسیت:

بر اساس تحقیقاتی که به عمل آمده دیگر شکی نیست که لا اقل در بسیاری از فرهنگ ها مرحله مادر سالاری قبل از پدر سالاری وجود داشته است. در مادر سالاری بالاترین مخلوق مادر است : عشق مادر بدون شرط است عشق مادر مبتنی بر برابری است همه انسانها برابرند چون همه کودکان یک مادرند.

پدرسالاری : در این مرحله پدر جای مادر را می گیرد .طبیعت عشق پدرانه این است که دستور بدهد و قوانینی طرح کند.او آن پسری را بیشتر دوست دارد که به خودش مانند تر است و بهتر فرمان می برد .

تکامل عشق به خدا...

بشر از مادر سالاری به پدرسالاری گرایید .در اوایل این دوره تکاملی به خدایی مستبد و حسود برمی خوریم که انسانی را که آفریده ملک خود می داند و مختار است با او هر چه دلش خواست بکند .در این مرحله است که انسان را از بهشت دور می اندازد تا مبادا از میوه درخت دانش بخورد و خود خدایی بشود .

اما بعد از این است که خدا پیمان می بندد از صورت رییس قبیله ای مستبد درمی آید و به پدری مهربان مبدل می شود و از این هم فراتر می رود و خدای پدر همانند مظاهر خویش می شود .خدا حقیقت است خدا عدالت است خدا عشق است .در این تکامل خدا دیگر شخص نیست پس نمی تواند نام داشته باشد چون نام همیشه به یک شخص یا چیزی محدود و متناهی اشاره می کند.

خداوند در جواب به موسی که از او می خواهد نامش را بداند می گوید :من هستم آن که هستم . این هستی یعنی خدا نامتناهی هست و به تعبیری دیگر : نام من بینامی است ،

اما هنوز بسیاری هستند که از نیاز کودکانه خود جدا نشده اند آنها هنوز نیازمند نجات دهنده است و حتی کسی که تنبیه کند و پدری که هرگاه مطیع او بودم دوستم بدارد.

اما انسانی که این کودکی را گذرانده چگونه عمل می کند : او خدا را پدر مادر نمی بیند تا از آنها تقاضایی کند پس دعا نمی کند . او به اصولی که خدا نماینده آنهاست ایمان دارد . اندیشه او حقیقت و زندگی او عشق و عدالت است.

و در آخر هم باید اشاره شود که عشق به خدا نمیتواند از عشق نسبت به پدر و مادر جدا باشد . انسان مقابل خدا همچون یک کودک مقابل پدر و مادر است . کودک در بدو تولد احساس شدیدی نسبت به مادر پیدا می کند سپس او رو به پدر می کند ولی به هنگام بلوغ کامل آدمی خود را از پدر و مادر آزاد می سازد او دیگر اصول پدر و مادر را در خود جایگزین کرده وخود پدر و مادر خود شده.

شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

بادبادک های ولگرد

آهسته مي آیي تو

چو خوابی خوش , رویایی شیرین

چو ابری آبی تر از مهر

وآسمانی از بادبادکهای ولگرد

که مرا آواره می سازد از خویش

آغوش دستانت

چو صحرایی از گل

ونسیمی که می وزد بر من

ومن در رقصی بی خود

با ریتمی خنک وار

به استقبال تو پر میگشایم

خیره در چشمان تو

افقیست آرام وتاریک

با تشعشع آفتاب

چو پرده ای از نور

زمین را می پوشاند از گرمای سرخ

وناقوس حمله به صدا در می آید از افق

و سیل خروشان اسب سواران

پرده ی نور را میگشاید از هم

وزمین میلرزد از هراس

ومن در برابر لشکری فاتح

آخرین بادبادک بجا مانده از كودكيم را

رها می سازم

ودر زیر سنگینی سمها

چو غباری بی سرزمین

بر فراز دشتی از له گلهای پر پر

به ابديت تسليم ميشوم

شهریور ۲۹، ۱۳۸۸

عیدانه فراوان شد…تا باد چنین بادا

عید ایران , روز 27 شهريور بر همه ملت شريف مبارك باد

عیدانه

معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
بازان سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
هم خانه ی یاران شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه ی شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد از شومی شیطان شد
بازان سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
هم خانه ی یاران شو تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه ی شیرینش
عالم شکرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا

شهریور ۲۶، ۱۳۸۸

ترانه

امروز تا وارد ياهو شدم يه ايميل داشتم . شكل پاکت پایین صفحه وسوسه کننده است ,

ولي فكراي منفي حمله ميكنن …بازش میکني میبیني که اگهیه . خیلی وقته ایمیل شخصی از کسی دریافت نکردم . انگار نیستم . کسی هم به خودش زحمت یک سلام نمیده .همه این افکار یه طرف ,این طرح پاکت یه طرف تحریک کننده است , ولی راستش اول صبح نمیخوام خیت بشم .. بعد کولی بی محلی ,اخرش وسوسه غلبه میکنه و بازش میکنم …

رو شکل پاکت کلیک میکنم باکسم باز میشه و یه عالمه گل رنگورنگ میپاشه روم … از مانیتورم میریزه . همه این دفتر کار سرد وبی رنگم پر از گل میشه . رنگی میشه . نگاه میکنم میبینم که باز تو واسم ایمیل گذاشتی با یه عالمه گل یه اهنگ هم ضمیمه کردی یه بادکنک زردم بش اویزون کردی همیشه میدونی من از بادکنک خوشم میاد اهنگو پخش میکنم

اهنگ هم درد . داریوش

چقد هم قشنگه … خیلی این اهنگو شنیدم , ولی امروز خیلی قشنگتره ...

آمدني دوباره

مرا آمدنی دوباره باید

با افکاری نو

صدایی نو

ورنگی روشن تر از اکنون

از این قالب

از این بیدادی وزنم

از این جوشانی رگهام

مرا گریزی تازه باید

از این تیک تاکی ساعت

از این وقتی که می پوید

تمام وقت کشی هایم

از این سوزی که میسوزاند آه هایم

مرا وقتی دگر باید

مرا برپایی تازه

تا نزدیکی حست

تا آن ناز دستانت

چو میدد مژده ی وصلت

که گر باشد امیدی نو

من آن رخت کهن پوشم بسوزانم

بیندازم تمام تن

بشویانم تمام حس

مرا خلقی نوین باید

شهریور ۲۵، ۱۳۸۸

قفس را بسوزان…رها کن پرندگان را

مدتها پیش , توی یه گروه موسیقی فعالیت میکردم. یه فعالیت دوستانه, که بعدها شکل اولین گروه موسیقی مخصوص بانوان در ابادان به خود گرفت.  سر پرست گروه یکی از دوستای قدیمیم بود. این قد قدیمی بود که یادم نیست چطوری باهم دوست شدیم همین کافی که میدونم همیشه با اون بودم این دوست سابق من همیشه دوست داشت اهنگهای خاصی رو تمرین کنیم اهنگهایی که به نظرش قشنگ میومدن البته سلیقه خوبی هم داشت یکی از اهنگهایی که بسیار اونو تکرار میکرد و اینجوری منم حفظ کردم به نام خون ارغوان بود که من هیچ جا نشنیدم فقط اونو با صدای دوستم شنیدم والبته نمیدونستم که خوانندش کیه؟ ولی امروز کشف کردم که این اهنگی که سالها تو ذهنم بوده منبعش چیه…

آنچه را که اما بعدها شکل سرود به‌خود گرفت و امروز در دست ماست، شعرش را در سال هزار و سيصد و سي و هفت، «محمود ثنايي» متخلص به «شهرآشوب» گفته و آهنگ آن در گوشۀ شوشتري و برگرفته از آهنگي محلي است همانطور که گفته شد و مي‌دانيد، بر وزن شعر ترانۀ «نواي چوپان» و ملودي آهنگ آن، سروده‌اي با رنگ و تم انقلابي سروده شد که بيشتر در جمع گروهي از مبارزين و زندانيان سياسي خوانده مي‌شد.
ديگران اولين بار، آن‌ را در مجموعه‌اي با نام «آفتاب‌کاران جنگل»، که به‌صورت کاست در اوايل انقلاب در سال پنجاه و هفت منتشر شد شنيدند. سرودي که آيندگان و دل‌شکستگان را بشارت روييدن سحر و لبخند آزادي مي‌داد و با موج چشمه و آهو، از ستيز ستاره مي‌گفت و از کبوتري که تمام شب در پرواز بود و شاخه‌اي سرخ و گرده‌افشان بر لب داشت. نام ان  «خون ارغوان‌ها» بود

اهنگ خون ارغوان ها

زده شعله در چمن، در شب وطن، خون ارغوان‌ها
تو اي بانگ شورافکن، سحر بزن شعله تا کران‌ها
که در خون خستگان، دل‌شکستگان، آرميده توفان
به آيندگان نگر، در زمان نگر، بردميده توفان
قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت‌دهندگان را
که لبخند آزادي، خوشۀ شادي، با سحر برويد
سرود ستاره را موج چشمه با آهوان بگويد
ستاره ستيزد و شب گريزد و صبح روشن آيد
زند بال و پر ز نو، آن کبوتر و سوي ميهن آيد
گرفته تمام شب، شاخه‌اي به لب، سرخ و گرده‌افشان
پرد، گرده گسترد، دانه پرورد، سر زند بهاران
قفس را بسوزان، رها کن پرندگان را، بشارت دهندگان را
که لبخند آزادي، خوشۀ شادي، با سحر برويد
سرود ستاره را موج چشمه با آهوان بگويد

شهریور ۲۴، ۱۳۸۸

وقت مطالعه(کسی یک کرگدن ارزون نمی خواد؟)

picture%5C12-7-5

کسی یک کرگدن ارزون نمی خواد؟

یک دونه فروشی اش را می شناسم

با گوش های آویزون و پاهای محکم

و یک دم با نمک و خوشگل.

کپل مپل و با مزه است و جون می ده برای بغل کردن.

مثل موش بی سر و صداست.

و خیلی از کارهای خونه تون هم ازش بر می آد.



می تونین به جای چوب رختی ازش استفاده کنین.

جون میده برای خاروندن پشت.

می شه باهاش یک آباژور خوشگل درست کرد.

می تونه کارنامه های بدتون رو قبل از این که مامان و بابا ببینن بخوره.

اما حواستون باشه که بلد نیست در رو درست باز کنه.

و روزهای تعطیل می تونین داستان های خنده دار روزنامه رو باش بخونین.

با کمال میل حاضره سر طناب رو بگیره.

البته به شرطی که نوبت خودش هم برسه.

اون قدر ها حواسش نیست که پاشو کجا می زاره.



اما اگه بخواین از بابا پول تو جیبی اضافه بگیرین،

خیلی به کارتون می آد.

و محاله بذاره مادرتون شما رو

به خاطر کاری نکردین تنبیه کنه.



تو شب های سرد زمستون

خیلی خوشش می آد خودشو تو تخت شما جا کنه.

و نصف شب ها که می خواین برین سراغ خوراکی ها

می تونه خیلی بی سر و صدا

پاورچین پاور چین

باهاتون از پله ها بیاد پایین.

تو بازی دزد و پلیس حرف نداره.

اما اصلاً خوشش نمی آد

با لباس دخترونه ببرینش جشن مهمونی.

ايران..ایران...ایران

ایران ...ایران... ایران خون ومرگ وعصیان

بنگر که همه فریاد...بنگر که همه طوفان

شهریور ۲۳، ۱۳۸۸

وقت مطالعه(صد سال تنهايي)

100sal

صد سال تنهایي


گابریل خوزه گارسیا مارکز

«اگر حقیقت داشته باشد که می‌گویند رمان مرده است یا در حال مردن است، پس همگی از جا برخیزیم و به این آخرین رمان (صدسال تنهایی) سلام بگوییم!».
(ناتالیا گینزبورگ، نویسنده‌ی نام‌دار ایتالیایی)

در اشاره به بیوگرافی و آثار «گابریل گارسیا مارکز» به چند سطر اکتفا می‌کنم:

او در سال ۱۹۴۱ اولين نوشته‌هايش را در روزنامه‌ای به نام Juventude که مخصوص شاگردان دبيرستانی بود منتشر کرد و در سال ۱۹۴۷ به تحصيل رشتهٔ حقوق در دانشگاه بوگوتا پرداخت. در سال ۱۹۶۵ شروع به نوشتن رمان صد سال تنهايي کرد و آن را در سال ۱۹۶۸ به پايان رساند که به عقيدهٔ اکثر منتقدان شاهکار او به شمار می‌رود. او در سال ۱۹۸۲ برای این رمان، برندهٔ جايزه نوبل ادبيات بوده است.

او در سال ۱۹۹۹ رسماً مرد سال آمريکای لاتین شناخته شد و در سال ۲۰۰۰ مردم کلمبيا با ارسال طومارهايی خواستار پذيرش رياست جمهوری کلمبيا توسط مارکز بودند که وی نپذيرفت.

مارکز یکی از نویسندگان پیشگام سبک ادبی رئالیسم جادويي است، اگرچه تمام آثارش را نمی‌توان در این سبک طبقه‌بندی کرد.

از جمله مشهورتري آثار گارسيا ماركز : صد سال تنهايي ,ظهر سه شنبه , كسي به جناب سروان نامه نمي نويسد ,ساعت شوم ، سرگذشت یک غریق، وقایع‌نگاری یک جنایت از پیش اعلام‌شده، تدفین مادربزرگ، بازگشت پنهانی میگل لیتین به شیلی، ژنرال در هزارتوی خود، عشق سال‌های وبا، از عشق و دیگر اهریمنان، طوفان برگ، گزارش یک مرگ، گزارش یک آدم‌ربایی، ماجرای اقامت پنهانی میگل لیتین در شیلی، زنده‌ام که روایت کنم و پدرسالاري پدر مقدس، هستند . ماركز اولين كتابش را با سرمايه خصوصي خود منتشر كرد چون هيچ ناشري حاضر به چاپ آن نبود .

و اما..صد سال تنهايي او تمام خاطرات خوب و بد دوران كودكي و نوجواني اش را در این رمان مشهور مورد خلاقيت ادبي قرار داد. دراين كتاب زنان باعث نظم در جامعه و جهان ميشوند ، در صورتيكه مردان موجب هرج و مرج و انارشي ميگردند .

شهریور ۲۱، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( باران يعني تو بر می گردی)





باران یعنی تو بر می گردی


دوباره‌ باران‌ گرفت‌ !


باران‌ معشوقه‌ی‌ من‌ است‌ !


به‌ پیش‌ْبازش‌ در مهتابی‌ می‌ایستم‌ُ


می‌گُذارم‌ صورتم‌ را وُلباس‌هایم‌ را بشوید !اسفنج‌وار...


باران‌ یعنی‌ برگشتن‌ِ هوای‌ مه‌آلودُ شیروانی‌های‌ شاد !


باران‌ یعنی‌ قرارهای‌ خیس‌ !


باران‌ یعنی‌ تو برمی‌گردی‌،


شعر برمی‌گردد !


پاییز به‌ معنی‌ِ رسیدن‌ِ دست‌های‌ تابستانی‌ِ توست‌ !


پاییز یعنی‌ مو وُ لبان‌ِ تو،


دست‌ْکش‌ها وُ بارانی‌ِ تو


وَ عطرِ هندی‌اَت‌ که‌ صدپاره‌اَم‌ می‌کند !


باران‌، ترانه‌یی‌ بِکرُ وحشی‌ست‌ !


رُپ‌ رُپه‌ی‌ طبل‌های‌ آفریقایی‌ست‌ُ زلزله‌وار می‌لرزاندم‌ !


رگباری‌ از نیزه‌ی‌ سرخ‌ْپوستان‌ است‌ !


عشق‌، در موسیقی‌ِ باران‌ دگرگون‌ می‌شود !


بدل‌ می‌شود به‌ یک‌ سنجاب‌،


به‌ نریانی‌ عرب‌ یا پلیکان‌ِ غوطه‌ور در مهتاب‌ !


چندان‌ که‌ آسمان‌ سقفی‌ از پنبه‌های‌ خاکستری‌ِ اَ


بر می‌شودوَ باران‌ زمزمه‌ می‌کند،


من‌ چون‌ گوزنی‌ به‌ دشت‌ می‌زنم‌


دنبال‌ِ عطرِ علف‌وَ عطرِ تو


که‌ با تابستان‌ از این‌جا کوچیده‌


بگو دوستم‌ می‌داری‌، تا از دفترِ شعرم‌ کتاب‌ِ مقدّس‌ بسازی‌...
نزارقبانی‌ شاعرِ عرب‌ زبان‌ در 21 مارس‌ِ سال‌ 1923 در دمشق‌ به‌ دُنیا آمد. در بیست‌ُ یک‌ ساله‌گی‌ نخستین‌ کتاب‌ِ خود با نام‌ِ «آن‌زن‌ِ سبزه‌ به‌ من‌ گفت‌...» را مُنتشر کرد، که‌ چاپ‌ِ این‌ کتاب‌ در سوریه‌ غوغایی‌ به‌پا کرد! بسیاری‌ او وَ شعرهایش‌ را تکفیر کردند واز همان‌ هنگام‌ لقب‌ِ شاعرِ زن‌ یا شاعرِ طبقه‌ی‌ مَخملی‌ را به‌ او نصبت‌ دادند. قبّانی‌ دِل‌ْسرد نَشد و از آن‌ پَس‌ کتاب‌هایی‌ چون سامبا ، عشق‌ِ من‌، نقاشی‌ با کلمات‌، با تو پیمان‌ بسته‌اَم‌ اِی‌ آزادی‌ ، جمهوری‌ در اتوبوس‌، صد نامه‌ی‌ عاشقانه‌ ، شعر چراغ‌ِسبزیست‌ ، نه‌ ، تریلوژی‌ِ کودکان‌ِ سنگ‌انداز ، بلقیس‌ و چندین‌ کتاب‌ِ دیگر را منتشر کرد. اکثرِ شعرهایش‌ در ستایش‌ِ عشق‌ُ دفاع‌از حقوق‌ِ زنان‌ِ لَگَدمال‌ شُده‌ی‌ عرب‌ است‌. او یک‌ تنه‌ در مقابل‌ِ دُگم‌اندیشی‌ِ جامعه‌ی‌ عَرَب‌ به‌ پا خواست‌ُ زبان‌ِ کوچه‌ وُ فاخر را باهم‌ آمیخت‌ُ لحنی‌ تازه‌ در شعر پدید آور وَ با عناصرِ پابَرجای‌ تمام‌ِ سروده‌هایش‌ یعنی‌ زن‌ و وطن‌ اشعارِ عاشقانه‌ ـ حماسی‌ِبی‌بدیلی‌ آفرید! کتابی‌ با نام‌ِ یادداشت‌های‌ زن‌ِ لااُبالی‌ را منتشر کرد که‌ دفاعیه‌ی‌ برای‌ تمام‌ِ زنان‌ِ عرب‌ بود. خودِ او در این‌باره‌گفته‌ است‌: «ـ من‌ همیشه‌ بَر لبه‌ی‌ شمشیرها راه‌ رفته‌ام‌! عشقی‌ که‌ من‌ از آن‌ حرف‌ می‌زنم‌ عشقی‌ نیست‌ که‌ در جغرافیای‌ اندام‌یک‌ زَن‌ محدود شَوَد! من‌ خود را در این‌ سیاه‌ْچال‌ِ مَرمَر زندانی‌ نمی‌کنم‌! عشقی‌ که‌ من‌ از آن‌ سخن‌ می‌گویم‌ با تمام‌ِ هستی‌ درارتباط‌ است‌! در آب‌، در خاک‌، در زخم‌ِ مَردان‌ِ انقلابی‌، در چشم‌ِ کودکان‌ِ سنگ‌ْاندازُ در خشم‌ِ دانش‌ْجویان‌ِ معترض‌ وجود دارد! زن‌برای‌ من‌ سکه‌یی‌ پیچیده‌ در پنبه‌ یا کنیزکی‌ نیست‌ که‌ در حرم‌سرا چشم‌به‌راهم‌ باشد! من‌ می‌نویسم‌ تا زن‌ را از چنگ‌ِ مَردان‌ِنادان‌ِ قبایل‌ آزاد کنم‌»سال‌ِ 1981 قبانی‌ هم‌ْسرِ عراقی‌ تبارش‌ بلقیس‌الراوی‌ را در حادثه‌ی‌ بُمب‌گُذاری‌ِ سفارت‌ِ عراق‌ در بیروت‌ از دست‌ داد. این‌حادثه‌ی‌ تلخ‌ در شعرهایش‌ نیز منعکس‌ شُدُ تعدادی‌ از زیباتَرین‌ مرثیه‌های‌ شعرِ عَرَب‌ را پدید آورد. شعرهایی‌ چون‌ دوازده‌ گُل‌ِسُرخ‌ بر موهای‌ بلقیس‌ وَ بیروت‌ می‌سوزد و من‌ تو را دوست‌ می‌دارم‌! او همیشه‌ اعراب‌ را به‌ واسطه‌ی‌ بی‌عرضه‌گی‌ وَ حماقتشان‌هجو می‌کرد.نزارقبانی‌ سَرانجام‌ در سال‌ِ 1998 در بیمارستانی‌ در شهرِ لندن‌ خاموش‌ شُد، امّا تا همیشه‌ عشق‌، زَنان‌، میهن‌ُ آزادی‌ را دراشعارش‌ فریاد می‌زند.

تفنگت را زمین بگذار



به احترام هنرمند گرانقدر استاد شجریان


اين مرد بزرگوار , این مرد بزرگ موسیقی ایران، که ۳۰ سال پیش ترانه‌ می‌خواند و سر می‌داد که:


"تفنگم را بده تا ره بجویم که خون می‌بارد از دل‌های سوزان"






و اکنون، هم پا به ‌پای جنبش سبز و مسالمت ‌جویانه‌ی مردم رشید ایران، با صدایی نوبر آواز می‌دهد که:


"تفنگت را زمین بگذار که من بیزارم از دیدار این خونبار ناهنجار".


http://www.4shared.com/file/130155262/c2a30d93/Zabane_Atash_-_Shajarian_-_Fereydoun_Moshiri_-_Majid_Derakhshani.html


متن ترانه:



تفنگت را زمین بگذارکه من بیزارم از دیدار این خونبارِ ناهنجار



تفنگِ دست تو یعنی زبان آتش و آهن من اما پیش این اهریمنی‌ابزار بنیان‌کن



ندارم جز زبانِ دل دلی لبریزِ از مهر تو ای با دوستی دشمن



زبان آتش و آهن زبان خشم و خون‌ریزی است زبان قهر چنگیزی است



بیا، بنشین، بگو، بشنو سخن، شایدفروغ آدمیت راه در قلب تو بگشاید.



برادر! گر که می‌خوانی مرا، بنشین برادروارتفنگت را زمین بگذار



تفنگت را زمین بگذار تا از جسم تواین دیو انسان‌کش برون آید.



تو از آیین انسانی چه می‌دانی؟اگر جان را خدا داده است چرا باید تو بستانی؟



چرا باید که با یک لحظه غفلت، این برادر رابه خاک و خون بغلتانی؟



گرفتم در همه احوال حق گویی و حق جویی و حق با تو ست ولی حق را



ـ برادر جان ـبه زور این زبان نافهم آتشبارنباید جست...



اگر این بار شد وجدان خواب‌آلوده‌ات بیدارتفنگت را زمین بگذار...



فریدون مشیری



روزهای سبز

حنا مخملباف برنده جایزه تندیس شجاعت از فستیوال ونیز

حنا مخملباف، کارگردان فيلم روزهای سبز به خاطر بيان هنری و شجاعانه وقايع سياسی اجتماعی ايران جايزه تنديس شجاعت را از فستيوال ونيز دريافت کرد. حنا مخملباف در هنگام دريافت جايزه گفت: "من اين جايزه را تقديم می کنم به مردم شجاع ايران که در پی آزادی به خيابان ها آمدند. و همين طور خاکسارانه آن را تقديم می کنم به نداها و سهراب ها و همه کسانی که در پی آزادی کشته شدند و ما موظفيم که پيام خون آن ها را به دنيا برسانيم. نسل جوان امروز ايران که اکثريت جامعه ايران را تشکيل می دهند ديگر از اين استبداد پير خسته شده اند و به پا خواسته اند تا يک زندگی انسانی و نو را آغازکنند."

http://www.4shared.com/file/132054936/509377c7/130_roozhaye_sabz_1.html

شهریور ۲۰، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( 1984)


1984



رمان 1984 نوشته‌ی "جورج اورول" به عنوان بهترین کتابی که قرن بیستم را به تصویر می‌کشد، انتخاب شد. روزنامه‌ی گاردین در گزارشی، فهرست کتاب‌هایی را که به بهترین شکل، ویژگی‌های قرن بیستم، یعنی پارانویا (کج‌خیالی)، تبلیغات و ‌شعارهای توخالی و جنگ‌های دایمی را نشان می‌دهند، منتشر کرده، که کتاب «1984» نوشته‌ی جورج اورول - خالق "قلعه‌ی حیوانات" - در رتبه‌ی اول این فهرست قرار گرفته است.



http://www.4shared.com/file/53590726/ab35b47c/1984_George_Orwell_Farsi.html

1984نمایش جامعه‌ای با نام “اوسیانیا” است که “برادر بزرگ” بر آن فرمانروایی می‌کند، جامعه‌ای که حتي درون انسان‌ها نیز در آن آرامش ندارند. باید همه‌چیز به نفع قدرت حاکم بازسازی شود. در 1984 با دولتی سر و کار داریم که می‌کوشد تمامی جامعه را به زیر سیطره خویش درآورد. برای این کار “وزارت حقیقت” تأسیس می‌کند، سانسور برقرار می‌دارد، جهت کنترل جامعه سازمان‌های گسترده مواظبت را به راه می‌اندازد و ارشاد توده‌ نافرمان را آغاز کرده، در بازسازی مردم می‌کوشد. در این رژیم کسی را حق اعتراض نیست. هر آن‌کس که قصد توطئه کند و علیه نطام بکوشد، به بند گرفتار خواهد آمد.
در 1984 “وزارت عشق” هم فعال است تا امر جنسی مردم را سامان بخشیده، کنترل کند. عناصر نامطلوب، از جیره عشق و لذت جنسی محروم خواهند شد. “اوبرین” مسئول این وزارتخانه افکار غیر حزبی‌ها را کنترل می‌کند.
1984 جامعه‌ایست که مردم در آن کم‌کم به گلُه تبدیل می‌شوند، آدم‌هایی مسخ‌شده که فکر نمی‌کنند و فرمانبردارند. جامعه‌ای که نیندیشیدن در آن فضیلت است و به ذات مردم تبدیل می‌شود، جامعه‌ای که “برادر بزرگ” در آن به جای همه خواهد اندیشید تا این گلُه را به بهترین زندگی هدایت کند. چنین جامعه‌ای باید همیشه دشمنانی داشته باشد تا احساسات اهالی بر علیه‌شان تحریک گردد. این دشمنان حاسدان “اوسیانیا” هستند. اما تا زمانی که “برادر بزگ” بر آن فرمان می‌راند، چه باک.

رمان 1984 جورج اورول ، بيانگر روحيه اي خاص وهشدار دهنده است . روحيه به تصوير كشيده در اين كتاب، نوميدي نسبت به آينده انسان است وبه همگان هشدار مي دهد كه اگر روند تاريخ تغيير نكند ، انسان ها در سراسر دنيا بي آنكه خود بدانند، خصوصيات انساني خود را از دست مي دهند و به آدم هايي ماشيني و بي روح تبديل مي گردند.

شهریور ۱۹، ۱۳۸۸

نقاشی

نوشته ی زیر کار یکی از دوستان به نام داود تهرانی ( davoud) از کاربران دنباله...

امروز برادر کوچیک من نقاشي سبز کشيد واز او چندتا سوال کردم:
1- خورشيد اين زمين سبز کو? مگه عکس ندا-سهراب-ترانه-کامران و..نمبيني تو اسمون , اينا ستاره ها و خورشيد زمين سبز منن
2- عجب ,چرا اينقد جوانه سبز کشيدي? تو زمين سبز من يک قطره خون و موج , صداي مليوني صد ها هزار جوانه ايجاد ميکنه
3-عجب- اين لکه سياه در دور دست چيه? اين زمين جنايتکاران-دشمن سبزي وستاره وخورشيد
4-اين گاو ها چرا اين جوري هستند ? اينها از جنايتکاران لکه سياه هستند که امد ن اينجا سبزه را بخورن و وقتي يک سبزه خوردن تبديل به گاو شده ان-گاوها اينجا اين جورين
5-عجب- زمين سبز به همين اندازه است? نه-هر روزبزرگترمي شه, به زودي اندازه يک سرزمين ميشه
6- عجب- چطوري مي شه به اين سبززمين رفت? سهراب-نداو..نقشه راه رو دارن
7-عجب-آياسرزمين سبز جايي آماده هست, بريم?آره سرزمين سبز زياده تو دنيا ولي اين سرزمين مال ندا-سهراب و..اونا به من دادن و باور کن داداش , که هيج جا مثه زميني که مال خودش باشد, نمي شه-همه يک فکر-يک زبان و يک دل. دادش يادم رفت بگم که اين زمين فروشي نيست .
8-عجب-چرامردم توي نقاشي اينقدر خوشحالن? براي اينکه آزادانه همه چيززمين خودشون انتخاب کردن-همه ازادن-قلم آزاده--حرف آزاده-مذهب آزاده و..عجب- شما نسل جديد چه حرف ها مي زنيد-حسوديم مي شه-بذار يک وشگون بگيرم تو رو- داداش يواش وشگون بگير -آخه جنياتکاران زمين سياه خيلي منو گوشما لي دادن . سوال زياد دارم ولي مي زارم که مبارز ان سبز مصاحبه ادامه بدن . داداش به مبارز ان سبز بگوکه اين مصاحبه است نه اعترافات . عجب-اینقد زبون درازي نکن.
نقاشي دادش کوچيکم را اين جا نميذارم چون مبارز ان سبز تجسم قوي و روشنتری ا ز اين نقاشي دارند
پیروز باشید

همراه شو...


نه غزه نه لبنان , جانم فداي ايران

اعلام نتايج

امروز مرضيه خبر قبوليشو داد , مباركه معمار كوچولو...
اعلام نتایج کنکور سراسری مثل تمام مناسبات در ایران , امسال حال وهوای دیگری داره . با عرض تبریک به همه پذیرفته شدگان و خانواده های انها ..
جا داره یادی از خانواده هایی کنیم که هر شب جلوی اوین افطار میکنند وهرروز چشم به راه عزیزان در بندشون هستند ودیگر خانواده هایی که عزیزانشون, بجای حضور در جلسه ازمون وراهي دانشگاه شدن , سر از بهشت زهرا در اوردن ...یادشون گرامی باد

وقت مطالعه (نامه به كودكي كه هرگز زاده نشد)






نامه به کودکی که هرگز زاده نشد



عنوان کتابی است از اوریانا فالاچی‏، نویسنده و خبر نگار معروف ایتالیایی. منتشر شده در سال ۱۹۷۵.


http://www.farsiebook.com/ebook/6181.htm



این کتاب در باره زنی است که حامله می‌شود، و در میان حیات و عشق ورزیدن یا سقط فرزندش دچار تردید می‌شود. اوریانا در سر آغاز این کتاب می‌گوید:
دلیلی‌ برای‌ دروغ‌ گفتن‌ نیست‌! من‌ مانند بسیاری‌ از هم‌ْجنسانم‌ حقیقت‌ را انکار نمی‌کنم‌: آن‌چه‌ از زبان‌ِ قهرمان‌ِ این‌ کتاب‌ حکایت‌ کرده‌اَم‌، ماجرایی‌ست‌ که‌ ـ در زمانی‌ نه‌ چندان‌ دور ـ برای‌ خودم‌ اتّفاق‌ اُفتاده‌! من‌ حامله‌ شُدم‌، به‌ طفلی‌ که‌ در شکم‌ داشتم‌ عشق‌ ورزیدم‌ وَ...
او در این میان به نگرانی اش راجع به به دنیا آمدن فرزندش در دنیای بی رحم کنونی می‌پردازد:
مُدام‌ این‌ سوال‌ِ ترس‌ْناک‌ بَرام‌ پیش‌ می‌اومد که‌: نکنه‌ دِلِت‌ نخواد به‌ دُنیا بیای‌ُ متولّد بشی‌؟نکنه‌ یه‌ روز سَرَم‌ هَوار بِزنی‌ که‌: کی‌ گفته‌ بود من‌ُ به‌ دُنیا بیاری‌؟ چرا دُرُستم‌ کردی‌؟ چرا؟
او در نهایت به خاطر بی موالاتی اش در امر مادری و نیز فشار دیگران در دنیای پیرامون او، علیرغم عشقی که به فرزند دارد، او را از دست می‌دهد و سقط می‌شود.
در نهایت کتاب با این جمله از زن به پایان می‌رسد که:
زنده‌گی‌ نه‌ به‌ تو احتیاج‌ داره‌، نه‌ به‌ من‌! تو مُردی‌! منم‌ شاید بمیرم‌! ولی‌ مهم‌ نیست‌، چون‌زنده‌گی‌ نمی‌میره‌!


شهریور ۱۸، ۱۳۸۸

ترانه















خيلي قشنگه ...

http://www.semital.com/g.htm?id=44259
می خوام تو رو که باشی ، جون بدی تا نمیرم
عزیز هم ترانه ، تو واژه هات اسیرم
میخوام تو رو که باشی ، تو دم دم نفس هام
تو لحظه های دردم ، محکم بگیری دستام
می خوام تو رو که باشی حتی اگه نباشم
حتی اگه تو رویا ، خیال رفته باشم
می خوام تو رو که باشی ، گم بشی تو وجودم
حتی وقتی نبودی ، من عاشق تو بودم
از من بخواه که باشم ، کم نیارم تو دستات
پرپر بشم تو حس خواب لطیف چشمات
از من بخواه که باشم ، بودنی رنگ موندن
حست کنم تو رگ هام عین ترانه خوندن
از تو می خوام که باشی ، باشم و باشه یاور
تو لحظه هام بمونی تا دمدمه های آخر
از تو می خوام که باشی تا که ترانه باشه
اگه یه روز بمیرم ، اگه یه روز بمیرم
اگه یه روز بمیرم ،
رو شونه ی تو باشه

جشنواره ونیز هم سبزید

در فستیوال ونیز امسال سینماگران ایرانی حضور پررنگی دارند. شیرین نشاط، هنرمند ایرانی مقیم نیویورک، با فیلم "زنان بدون مردان" در بخش مسابقه با ۲۳ فیلم دیگر برای به دست آوردن شیرطلایی رقابت می‌کند.
فیلم سینمایی "زنان بدون مردان"http://www.dw-world.de/dw/article/0,,4620157,00.html بر پایه‌ی رمانی از شهرنوش پارسی‌پور، نویسنده‌ی ایرانی مقیم آمریکا ساخته شده است. داستان فیلم روایت زندگی چهار زن از لایه‌های پایین جامعه است، که سرگذشت آنها در سایه‌ی حوادث کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ رنگی تراژیک به خود می‌گیرد. شیرین نشاط به ویژه با عکس‌ها و ویدئوهای هنری خود به موفقیت فراوان دست یافته است.
تهرون و چاله در ونیز
در ونیز چند سینماگر دیگر ایرانی حضور دارند: "تهرون"، ساخته‌ی نادر تکمیل همایون، و "چاله"، ساخته‌ی علی کریم، در بخش هفته‌ی منتقدان نمایش داده می‌شود. همچنین گفته شده که فیلم سینمایی "سکوت میان دو فکر" ساخته‌ی بابک پیامی در بخش حقوق بشر جشنواره‌ی ونیز نمایش داده می‌شود.
حنا مخملباف، فیلمساز بسیار جوان ایرانی، در بخش خارج از مسابقه فیلم "روزهای سبز"http://www.radiofarda.com/content/F_Hana_Makhmalbaf_IV_on_Green_Days_Film/1815545.html را نمایش می‌دهد. گفته می‌شود که در این فیلم اشارات مستقیمی به حوادث جنبش اعتراضی پس از انتخابات ریاست جمهوری وجود دارد. شایان ذکر است که بیشتر کارهای فیلمسازان ایرانی حاضر در ونیز، در خارج از کشور و با سرمایه‌ی تهیه‌کنندگان غیرایرانی تولید شده است.

همچنین محسن نامجوhttp://www.musicema.com/module-pagesetter-viewpub-tid-1-pid-1012.html در گفت‌وگو با سایت موسیقی ما، با اعلام این خبر گفت: «قرار است تا شب قبل از اختتامیه‌ی جشنواره‌ی ونیز امسال، اجرای زنده‌ای از كارهای موسیقایی خود داشته باشم.»این خواننده و آهنگ‌ساز در ادامه افزود: «این كنسرت روز 11 سپتامبر در ساعت 23 به وقت ایتالیا اجرا می‌شود.»

وقت مطالعه (7 عادت مردمان موثر)




خلاصه کتاب هفت عادت مردمان موثر
استفان کاوي
ترجمه : محمد رضا آل ياسين
عادت 1 : عامل باشید
آنچه شما امروز هستید به دلیل انتخابهای دیروز شما بوده است . پس می توانید امروز دیگر گونه انتخاب کنید . مشکلاتی که با آنها روبرو می شویم در یکی از طبقه بندیهای زیر قرار دارد :
1- کنترل مستقیم ( مشکلاتی که به رفتار خودمان مربوط می شود )
2- کنترل غیر مستقیم ( مشکلاتی که به دیگران مربوط می شود)
3- عدم کنترل ( مشکلاتی که نمی توانیم کاری درباره شان بکنیم مانند واقعیتهای مربوط به گذشته یا وضعیت خود )
مشکلات مربوط به کنترل مستقیم را می توان از طریق تغییر دادن عادتهای خود حل کرد که به عادتهای 1 و 2 و 3 مربوط می شود
مشکلات مربوط به کنترل غیر مستقیم را می توان از طریق تغییر دادن شیوه ها نفوذ خود حل کرد که به پیروزیهای عمومی یا عادات 4 و 5 و 6 مربوط می شود .
مشکلات مربوط به عدم کنترل را می توان با زیستن مسالمت آمیز با آنها حل کرد .
پس حلقه نفوذ خود را گسترش دهید .
تعهداتی کوچک را ایجاد و آنها را حفظ کنید . الگو باشید نه منتقد . بخشی از راه حل باشید نه بخشی از مشکل . در مورد هر کاری حلقه نفوذتان را برای حل مشکل مشخص کنید و آن گام بردارید .

عادت 2 : ذهنا از پایان آغاز کنید
یعنی به روشنی مقصدتان را بشناسید . مثلا اگر فردا تشییع جنازه شما باشد و شما ناظر بر آن دوست دارید افرادی که شما را می شناسند درباره شما چه بگویند و از شما چگونه یاد کنند ؟ ( در مقام همسر ، در مقام دوست ، در مقام همکار ، در مقام رئیس ، در مقام ... )
مدیریت یعنی درست انجام دادن امور . رهبری یعنی انجام دادن امور درست .
شما باید کانون توجهتان اصول باشد نه کار نه تملک نه تفریح نه دوست نه دشمن نه مسجد نه خود نه همسر نه خانواده نه پول . اصول را فدای موارد دیگر نکنید چرا که در نهایت احساس خوشبختی نخواهید کرد .
پس شعار رسالت شخصی خود را بنویسید .

عادت 3 : نخست امور نخست را قرار دهید
چه کاری برای موفقیتان بسیار مهم است ولی به آن نمی پردازید ؟
هشتاد درصد نتایج حاصل بیست درصد از کار و فعالیت است .
چهار نوع فعالیت وجود دارد :
1- کارهای ضروری و اضطراری ( مثل بهرانها )
2- کارهای ضروری و غیر اضطراری ( شناخت فرصتها – برنامه ریزی )
3- کارهای غیر ضروری و اضطراری ( جلسات بی مورد – تلفنها )
4- کارهای غیر ضروری و غیر اضطراری ( اتلاف وقت – تلویزیون – کارهای پیش پا افتاده )

افراد موفق کسانی هستند که به امور دوم می پردازند . آنها هرگز مسایل را مورد توجه قرار نمی دهند بلکه ذهن را به فرصتها و راه حلها معطوف می دارند .
نه گفتن به فعالیتهای دیگر مایه ای ندارد . بعضی کارها را به دیگران واگذار کنید .
پس اوقات خود را به صورت هفتگی برنامه ریزی کنید

عادت 4 : برنده / برنده بیاندیشید
شش برداشت در مناسبات انسانی وجود دارد
1- برنده / برنده
2- برنده / بازنده
3- بازنده / برنده
4- بازنده / بازنده
5- برنده
6- برنده / برنده یا صرف نظر




برنده / برنده در تمام جنبه های ارتباطی در صدد جذب منافع دو جانبه است .
این سوال که چه کسی در زندگی مشترک شما برنده است ؟ پرسش مسخره ای بیش نیست . اگر هر دو نفر برنده نباشید ، هر دو بازنده اید .
هرگز نباید در شرکتی که همه برای دستیابی به موفقیت نیاز به همکاری دارند بین همکاران رقابت برنده / بازنده برقرار شود .

عادت 5 : نخست بخواهید بفهمید ، آنگاه جویای تفاهم باشید
اغلب مردم با نیت پاسخ دادن ، به سخنان دیگران گوش می کنند و نه اینکه قصد درک آن را داشته باشند . همچنین عقاید ، احساسات و داوریهای خود را دخیل کرده و برای پاسخ به یکی از چهار روش زیر توسل می جوییم :
1- ارزیابی : موافق انجام کاری یا مخالف
2- بازجویی : سوال پیچ کردن مخاطب
3- تحمیل پند و اندرز : نصایح حکیمانه خود را بر دیگران تحمیل می کنیم
4- تعبیر و تفسیر : رفتار و انگیزه های دیگران را بر حسب رفتار و انگیزه های خود می سنجیم

در بسیاری از مواقع برای تغییر وضعیت فرد نیازی به پند و اندرز و توصیه نیست . غالب مردم پس از اینکه مجالی برای ابراز احساسات بیابند مسائل خود را می شکافند و در نتیجه راه حلها خود آشکار می شوند .

عادت 6 : نیروی جمعی ایجاد کنید
برآیند نیروی جمعی از جمع تک تک نیروها بیشتر است .
بها دادن به تفاوتها ( تفاوتهای ذهنی ، احساسی و روانی ) جوهره کار تیمی است .

عادت 7 : اره را تیز کنید
گاه که به عواقب عظیم ناشی از چیزهای کوچک می اندیشیم ، به این نتیجه می رسیم که اصولا هیچ چیز حقیری وجود ندارد .
گاه دست از کار بکشید و در گفتار و رفتارمان درنگ و تامل کنیم . بازسازی باید در چهار بعد صورت گیرد :
1- جسمانی ( ورزش ، تغذیه ، کنترل فشارها )
2- ذهنی ( مطالعه ، تجسم ، برنامه ریزی ، نوشتن )
3- معنوی ( تعیین ارزشها ، تعهد ، مطالعه و نیایش )
4- عاطفی اجتماعی ( خدمت ، همدلی ، روحیه تیمی ، امنیت باطنی )


نباید از اکتشاف باز ایستیم و غایت همه اکتشافهایمان رسیدن به همانجایی خواهد بود که از آن آغاز کرده ایم ، تا برای نخستین بار همان جا را بشناسیم .

رد پا

قهوه ای بود کفشات ,اون روز که دیدمت ومثه همیشه راه افتادیم خیابونگردی . تو میگفتی ومیگفتی و من تمام حواسم به اون دو لنگه کفش بود که هی جلو میرفتن . یاد اون روزا به خیر. الان که نیستی , وقتی میرم خیابونگردی رد پاتو همه جا میبینم . هرجاکه پا گذاشتي , یه لنگه کفش مونده , قهوه ای , مشکی , اسپورت ابی تیره و... تصورش خیلی قشنگه . تو تمام خیابونا لنگه کفشات رد پاتو نشون میده . بعضی کوچه ها اینقد لنگه کفش توش ریخته که نمیشه رد شد . معلومه اونجا زیاد می چرخیدیم . ممنونم از این یادگاری که واسم جا گذاشتی . اخه بوتو باد با خودش برد و صدات, تو هیاهو وشلوغی گم شد . ولی کفشات مونده, تو جادها, روی چمنا, تو کوچه پس کوچه های این شهر کوچیک ...شهر کفش بارونه .

شهریور ۱۷، ۱۳۸۸

آغازی با انتظار

سالها پیش وقتي خیلی بچه بودم همیشه دیدنت برام لذت بخش بود همیشه باعث امیدواریم بودی .الانم که خیلی بزرگ شدم در حسرت دیدنت چشم به اسمان میدوزم که مگر باز تورا پر پر زنان ببینم ... الان بیا تا هنوز چشمی برای دیدنت هست

Free Counter and Web Stats