مهر ۰۷، ۱۳۸۸

وقت مطالعه(خرمگس)

f60ac83570a939730349b86dc61d9a2123183cf2

اتل لیلیان وینیچ (Ethel Lillian Voynich) در 11 مه سال 1864 در یک خانواده معروف انگلیسی دیده به جهان گشود.

اتل وینیچ هنگامی که به هجده سالگی قدم گذاشت از ارثیه‌ای که از پدر به او رسیده بود استفاده کرد و برای کسب معلومات در سال 1882 عازم برلین گردید. در سال 1887 به روسیه مسافرت کرد و در رشته ادبیات روسی، مطالعات وسیعی به عمل آورد و ارمغان این سفر و این مطالعات، ترجمه چندین اثر از نویسندگان معروف روسیه مانند گوگول و داستایفسکی به زبان انگلیسی بود و این اولین کار مطبوعاتی او محسوب می‌شد. در همین زمان در انگلستان با جوانی به نام «میخائیل» که اهل لهستان و یکی از انقلابیون آن کشور بود آشنا شد.

آن‌ها خیلی زود به عقاید و نظریات یکدیگر پی بردند و با یکدیگر ازدواج کردند. همسرش مشوق او در کارهای هنری بود. اتل در سال 1897 اولین کتاب خود را به نام "خرمگس" نوشت و منتشر کرد. در اندک زمانی این کتاب به فروش رفت و مجدداً چاپ شد. اتل با نوشتن این اثر انسانی قدم به دنیای نویسندگان گذاشت و کتاب خرمگس یک کتاب کم‌نظیر در مطبوعات تلقی گردید.

کتاب‌های دیگر این نویسنده عبارتند از:

"جک دایموند"، "الیویا لتام" و "کفشت را بکن". اتل لیلیان وینیچ 96 سال عمر کرد. او یکی از اعضای مؤثر و فعال جامعه بانوان انگلیس بود و مقالاتی که او درباره حقوق اجتماعی و دفاع از مقام زن در مطبوعات نوشته بسیار مشهور است.

خرمگس

در بخش اول با شخصيت جوانی پاك،ايده آليست و حساس به نام آرتور برای اولين بار در سيمنار علوم الهی روبرو می شويم در حالی كه با كشيش مهربان و دلسوزی به نام مونتانلی صحبت می كنند.

آرتور كه به تازگی مادر خود را از دست داده (و از طرف خانواده اش نيز هيچ محبتی نمی بيند)، بی نهايت به مونتانلی علاقه مند است.

اما نكته ی مورد توجه اين است كه با وجود اين علاقه،او به جمعيت ايتاليای جوان(جمعيتی كه برای رهايی ايتاليا از سلطه ی اتريش تلاش می كند) پیوسته است.و در توجيه اين كار خود به پدر می گويد كه خداوند اين مسئوليت را بر دوش او گذاشته است.آرتور جوان بی نهايت مذهبی است و سعی دارد آرمانش را مذهبی كند و در عين حال مذهبش را به رنگ آرمانش دربياورد.

در همين روزها سمت اسقفی به پدر پيشنهاد می شود و او به رم می رود،گرچه قبل از رفتنش به آرتور می گويد كه اگر او بخواهد اين كار را نخواهد پذيرفت.كشيشی كه جای او را گرفته به اعترافات آرتور درباره ی حسادتی كه به همرزمش بولا به خاطر علاقه ای كه به دوست دوران كودكی اش جما دارد،گوش می دهد،اما برخلاف قوانين كاتوليك ها تمام اين اطلاعات را در اختيار پليس قرار می دهد و باعث دستگيری آرتور و عده ی زيادی از اعضای ايتاليای جوان می شود.

سرانجام آرتور از زندان آزاد می شود و در حالی كه عذاب وجدان رهايش نمی كند در بيرون زندان با جما روبرو می شود و جما بدون اينكه منظور آرتور را از مقصر بودنش بفهمد او را متهم كرده و با زدن سيلی بر صورتش او را در خيابان رها می كند.

آرتور دل شكسته به خانه می رود و سعی می كند قبل از آمدن برادر و زن برادر منفورش خودكشی كند ولی موفق نمی شود و دومين ضربه را می خورد،او می فهمد كه حاصل رابطه ی غيرقانونی مونتانلی و مادرش بوده است.

تصميمش را می گيرد،صليب بر ديوار را می شكند،و با نوشتن نامه ای برای پدر در حالی كه وانمود می كند خود را در دريا غرق كرده است سوار بر كشتی در حالی كه هيچ چيزی به جز قلبی شكسته و ايمانی از دست رفته به همراه ندارد كشور را ترك می كند…..

هیچ نظری موجود نیست:

Free Counter and Web Stats