ویکتور فرانکل در سال 1905 در وین متولد شد . وی در سال 1942 درجه PHD خود را از دانشگاه وین کسب کرد و در همان سال در 37 سالگی ، سوار قطاری شد که آن را به سمت شمال شرق می برد : آشوویتس ! اردوگاه مرگی که ابزار نابودی 6 میلیون یهودی از جمله خانواده فرانکل را تهیه دیده بود . آشوویتس و داخاوا ، بوته آزمایش و محل تجربیات ارزنده ، ولی به شدت دردناک روانپزشکی بود که حرفه خودش را با گرایش روانکاوی آغاز کرد ولی از هستی گرایی جدا نبوده است . او کار روانپزشکی خود را تحت تاثیر فروید آغاز کرد. اما آنچه ذهن او را بارورتر کرد ، عبور از گذرگاه مرگ بود که خیلی ها در نیمه راهش جان باختند، قبل از کسب تجربه تلخ اردوگاه اجباری نازی ها ،فرانکل از لوگوتراپی (معنا درمانی ) استفاده کرده بود . بعد ها آن میدان تجربی ، به مفاهیم لوگوتراپی (معنا درمانی ) معنای بیشتری داد . به نظر فرانکل ، زندانبان ها و مسئولین مخوف اردوگاههای کار اجباری ، در خلال رفتار وحشیانه و خشونت بار خود ، با پرداخت بهایی سنگین این حقیقت ارزنده را به ثبت رساندند :
"که انسان موجودی آزاد است که همیشه حق انتخاب دارد. انسان واکنش خود در برابر رنج ها و سختی های ناخواسته ولی پیش آمده و شرایط محیطی خود ، انتخاب می کند و هیچ کس جز خودش این قدرت را ندارد که این حق را از او بگیرد. "به نظر فرانکل آنچه انسان ها را از پا در می آورد ، رنج و مشکلات نامطلوب نیست ! بلکه بی معنا شدن زندگی است که مصیبت بار است. او معتقد است که فقط در شادی و لذت نمی توان معنایی یافت . بلکه در رنج و مرگ هم می شد این معنا را یافت .
به نظر فرانکل این مساله را نیز باید کاملاً روشن کرد که چیزی در انسان به عنوان سائق اخلاقی یا حتی سائق مذهبی وجود ندارد. انسان به سوی رفتار اخلاقی سوق داده نمی شود بلکه تصمیم می گیرد که اخلاقی رفتار کند او اینکار را برای ارضای سائق اخلاقی و یا آسودگی وجدان انجام نمی دهد ، بلکه بخاطر دلیل و علتی که به آن پای بند و معتقد است ، انجام می دهد.
خلاء وجودی ؛ معنا خواهی انسان ممکن است با ناکامی مواجه گردد که لوگوتراپی (معنا درمانی ) آن را ناکامی وجود می نامد. واژه وجود به سه صورت بکار برده می شود که عبارتند از :
1- خود وجود 2- معنای وجود 3- کوشش برای یافتن معنای واقعی در زندگی شخصی ، که همان معنا خواهی است . ناکامی وجودی می تواند سبب ظهور بیماری روانی (روانزاد) شود .
علت ایجاد و ظهور بیماریهای عصبی روانزاد ، تعارض و کشمکش بین سائق ها وغرایز نیست ، بلکه حاصل برخورد ارزشهاست . تعارضات و تنش در حد متعادل ، عادی و نشانه سلامت است . همچنین درد و رنج ، هرگز نباید تصور کرد که هر درد و رنجی منشا بیماریهای عصبی است . نگرانی انسان درباره ارزش زندگی و ارجی که به این مساله می نهد و حتی یاس و ناامیدی که از این راه عاید او می شود یک پریشانی روانی می تواند باشد ولی به هیچ عنوان یک بیماری روانی نیست ! لوگوتراپی در حد یک روش تحلیلی است و از این رو همانند روانکاوی عمل می کند . اگر چه لوگوتراپی در تلاش برای آشکار ساختن محتوای ناخودآگاه ، تلاش خود را به حقایق غریزی محدود نمی کند ، بلکه به جنبه روانی از جمله معنی بالقوه وجودی انسان که می بایست تحقق پذیرد ، توجه دارد. او حرف نیچه را عنوان می کند که "کسی چرایی زندگی را یافته با هر چگونگی او خواهد ساخت ."
خلاء وجودی : یک پدیده بسیار گسترده است که حاصل دو عاملی که انسان در گذرگاه تاریخی خود برای رسیدن به مقام انسانیت از آن چشم پوشیده است :
1- بشر پس از تکامل وجدایی از حیوانات پست تر ، غرایز و سائق ها را که رفتار حیوانی او را جهت می بخشید و هدایت می کرد و ضمناً حافظ او نیز بود را از دست داد، انسان مجبور شد که فعادلانه به انتخاب آنچه انجام می دهد بپردازد. 2- آداب و سنن و ارزش های قالبی رفتار او را هدایت نمی کند . هر چه تاثیر دین و یا قراردادهای اجتماعی کاهش یابد ، انسان مسئول تر و تنهاتر می شود حالا دیگر غریزه ای به او نمی گوید که چه باید بکند و سنتی نمی گوید که چگونه باید رفتار کند و گاه حتی نمی داند که در آرزوی انجام چه کاری است . در عوض او یا در آرزوی انجام کاری است که دیگران می کنند که موجب همرنگی با جماعت است ، یا کاری را که دیگران از او می خواهند مطالبه می کند که این خود تن سپردن به دیکتاتوری و تبعیت مطلق است.
قوانین در معنا درمانی
ویکتور فرانکل سه قانون بنیادی را در معنا درمانی مطرح می کند:
1- معنا در زندگی وجود دارد و آن را می توان جستجو وکشف کرد؛اما انسان نمی تواند معنا را به دلخواه بوجود آورد و آن را در افکارش بسازد.انسان جستجو کننده معنا ست و نه بوجود آورنده آن.
2- معنا وسیله ای برای کامروایی انگیزه ها و یا دستاویزی برای رسیدن به هدف نیست.تحقق معنا خود هدف است.
3- علت بیماری ها و اختلالات روانی بی معنایی زندگی است.کار وفعالیت زیاد باعث بیماری روانی نمی شود،بلکه علت بیماری بی معنا بودن زندگی است.
پیشنهاد هایی برای جستجوی معنا
چگونه انسان می تواند معنای زندگی را پیدا کند؟ ویکتور فرانکل معتقد است که انسان سالم وبالغ انسان از خود فرا رونده است.انسان کامل بودن یعنی به چیزی فراسوی خود پیوستن.انسان در نهایت زمانی می تواند خود را متحول کند که یک معنا را درزندگی خود تحقق بخشد.فرانکل برای معنا بخشیدن به زندگی سه را پیشنهاد می کند:
- 1- اگر انسان چیزی خلق کند،زندگی اش می تواند با معنا باشد، در اینجا انسان از خود سئوال می کند : من برای چه زنده هستم؟
- 2- انسان معنا را در شیوه تجربه کردن زندگی ، یا کسی را دوست داشتن،می بیند.در اینجا انسان از خود می پرسد:من برای چه کسی زنده هستم؟
- 3- انسان معنا را در هنگامه ی غوطه وری در مشکلات سنگین در می یابد.طرز برخوردی که ما نسبت به رنج برمی گزینیم.در جایی که ما با یک سرنوشت غیر قابل تغییر روبرومی شویم.(یک بیماری غیر قابل علاج،مرگ یک عزیز، یک موقعیت ناامید کننده،...)در این جاست که زندگی می تواند معنا شود.در اینجا انسان از خود می پرسد: چرا نگرش مثبت در برابرسرنوشت غیر قابل تغییر و اجتناب ناپذیر نداشته باشم؟
ویکتور فرانکل معتقد است که درست در جایی که ما با یک موقعیت روبه رومی شویم که به هیچ روی نمی توانیم آن را تغییر دهیم از ما انتظار می رود که خود را تغییر دهیم،رشد کنیم ،بالغ شویم واز خود فراتر رویم.فرانکل در آشویتس و در بند نازی ها با تمام وجود به این نتیجه رسیده بود که : رنج هر زمانی معنایی دارد،وقتی تو خودت آدم دیگری بشوی.زیر ضربه های چکش سرنوشت و آتش گداخته رنج، زندگی شکل می گیرد.در معنا درمانی صحبت از آزادی روح انسان می شود.انسان تحت نفوذ قوانین جبری قرار نگرفته است.انسان حق این انتخاب را دارد که در برابر موقعیتی که قرار می گیرد چه نگرشی برگزیند. تصمیم گیری به انسان واگذار شده است.هیچ عاملی این قدرت را ندارد که تعیین کند انسان در برابر سرنوشت غیر قابل تغییر،چگونه فکر کند و چگونه رفتار کند. انسان همیشه مسئول اعمال و گفتار خود خواهد بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر