قهوه ای بود کفشات ,اون روز که دیدمت ومثه همیشه راه افتادیم خیابونگردی . تو میگفتی ومیگفتی و من تمام حواسم به اون دو لنگه کفش بود که هی جلو میرفتن . یاد اون روزا به خیر. الان که نیستی , وقتی میرم خیابونگردی رد پاتو همه جا میبینم . هرجاکه پا گذاشتي , یه لنگه کفش مونده , قهوه ای , مشکی , اسپورت ابی تیره و... تصورش خیلی قشنگه . تو تمام خیابونا لنگه کفشات رد پاتو نشون میده . بعضی کوچه ها اینقد لنگه کفش توش ریخته که نمیشه رد شد . معلومه اونجا زیاد می چرخیدیم . ممنونم از این یادگاری که واسم جا گذاشتی . اخه بوتو باد با خودش برد و صدات, تو هیاهو وشلوغی گم شد . ولی کفشات مونده, تو جادها, روی چمنا, تو کوچه پس کوچه های این شهر کوچیک ...شهر کفش بارونه .
۱ نظر:
ارسال یک نظر