شهریور ۳۱، ۱۳۸۸

بادبادک های ولگرد

آهسته مي آیي تو

چو خوابی خوش , رویایی شیرین

چو ابری آبی تر از مهر

وآسمانی از بادبادکهای ولگرد

که مرا آواره می سازد از خویش

آغوش دستانت

چو صحرایی از گل

ونسیمی که می وزد بر من

ومن در رقصی بی خود

با ریتمی خنک وار

به استقبال تو پر میگشایم

خیره در چشمان تو

افقیست آرام وتاریک

با تشعشع آفتاب

چو پرده ای از نور

زمین را می پوشاند از گرمای سرخ

وناقوس حمله به صدا در می آید از افق

و سیل خروشان اسب سواران

پرده ی نور را میگشاید از هم

وزمین میلرزد از هراس

ومن در برابر لشکری فاتح

آخرین بادبادک بجا مانده از كودكيم را

رها می سازم

ودر زیر سنگینی سمها

چو غباری بی سرزمین

بر فراز دشتی از له گلهای پر پر

به ابديت تسليم ميشوم

هیچ نظری موجود نیست:

Free Counter and Web Stats