خرداد ۳۱، ۱۳۸۹

خانه ی دوست کجاست ؟

من دلم می‌خواهد
خانه‌ای داشته باشم پر دوست    
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند ارام
گل بگو گل بشنو
هرکسی می‌خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط ان داشتن
یک دل بی‌رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می‌کوبم
روی ان با قلم سبز بهار
می‌نویسم ای یار
خانه‌ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دگر
خانه دوست کجاست؟   
 فریدون مشیری


خانه دوست کجاست؟

در فلق بود که پرسید سوار
اسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه نوری که به لب داشت
به تاریکی شن‌ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت:
نرسیده به درخت،
کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و در ان عشق به اندازه‌ی پرهای صداقت ابی است
می‌روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می‌ارد،
پس به سمت گل تنهایی می‌پیچی،
دو قدم مانده به گل،
پای فواره جاوید اساطیر زمین می‌مانی
و ترا ترسی شفاف فرا می‌گیرد
در صمیمت سیال فضا، خش خشی می‌شنوی:
کودکی می‌بینی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه‌ی نور
و از او می‌پرسی
خانه دوست کجاست؟ .... سهراب سپهری

۳ نظر:

پریسا گفت...

عاشق شعر فریدونم.ممنونم بهار جان

pakat گفت...

منم همینطور
فریدون و سهراب

ناشناس گفت...

درود
زيبا بود
جاي حسين پناهي هم سبز بود:
سلام , خداحافظ
چیزی تازه اگر یافتید
بر این دو اضافه کنید
تا بل
باز شود این در گم شده بر دیوار....

Free Counter and Web Stats