قمیشی ... پرسه . بارون دوست دارم هنوز
کورش یغمایی ... مسافر شهر باران
ژوزه ساراماگو
نویسندهٔ پرتغالی زادهٔ ۱۶ نوامبر ۱۹۲۲ و برندهٔ جایزهٔ نوبل ادبیات در سال ۱۹98 میلادی است.
ساراماگو در دهکدهای کوچک در شمال لیسبون در خانوادهای کشاورز به دنیا آمد، او دو سال بعد به همراه خانواده به لیسبون رفت و تحصیلات دبیرستانی خود را برای امرار معاش نیمه تمام گذاشت و به شغلهای مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری روزمزدی پرداخت. پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول شد. اگرچه اولین رمان او به نام کشورگناه در ۱99۷ به چاپ رسید ولی ناکامی او برای کسب رضایت ناشر برای چاپ کتاب دومش موجب شد رمان نویسی را کناربگذارد، تا این که با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲ و ترجمه آن به انگلیسی در ۱۹۸۸ شهرت به سراغ او آمد، رمانی تاریخی که به انحطاط دربار پرتغال در قرن شانزدهم میپردازد.
اگرچه بسیاری از منتقدان ادبی ساراماگو در ردیف نویسندگان پیرو سبک رئالیسم جادویی قرار داده وآثار او را با نویسندگان اسپانیایی زبان آمریکای لاتین مقایسه میکنند اما او خود را ادامه دهنده ادبیات اروپا و تأثیر پذیری خود را بیشتر از گوگول و سروانتس میداند.
ساراماگو گاه در دل داستانهای خود از جملات طعنه آمیزی استفاده میکند که ذهن خواننده را از حوادث تخیلی و غالبا تاریخی داستان خود به واقعیتهای جامعه امروز معطوف میکند. نوک پیکان کنایههای ساراماگو معمولاً مقدسات مذهبی، حکومتهای خودکامه و نابرابریهای اجتماعی است. رویکرد ساراماگو علیه مذهب آنچنان در رمانها و مقالات او آشکار است که وزیر کشور پرتغال در سال ۱۹۹۲ در پی انتشار کتاب انجیل به روایت عیسی مسیح نام او را از لیست نامزدهای جایزه ادبی اروپا حذف کرد و این کتاب را توهینی به جامعه کاتولیک پرتغال خواند، ساراماگو پس از آن به همراه همسر اسپانیاییاش به تبعیدی خودخواسته به لانساروت جزیرهای آتشفشانی در جزایر قناری در اقیانوس اطلس رفت و تاکنون در آنجا زندگی میکند. اعلام نام او به عنوان برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۹۸ نیز خشم واتیکان را برانگیخت.
علی رغم تمام انتقاداتی که از نگرش بدبینانه ساراماگو به دنیا میشود، اثار او چه در سطح عامه مردم و چه در میان نویسندگان و خوانندگان حرفهای مورد اقبال زیادی واقع شدهاست. هارولد بلوم او را خوش ذوق ترین نویسنده زنده دنیا میداند و فدریکو فلینی کتاب کوری را زیباترین رمانی که خوانده توصیف کردهاست .
آثار
روایت سحر...
دخترکی ساده که نام محبوبش را باگلبرگهای رنگین توی دفتر انشایش تصویر میکند واز پنجره یک عشق پاک به مرداب سونای زعفرانیه پرتاب میشود . و سعید با دستهای خونین و قلبی که سیاه تر از شب غربت سحر است ,در هیئت شاهزاده رویائی بر در سونا ظاهر می شود و سحر را با خود میبرد . به کجا؟
بر فراز شبی خونین در برجک پاسداران, بر سینه ی تپه ای در لی پج در قایق شیشه ای روی رودخانه سن؟ یا در غسالخانه ای که سعید امای را میشستند.
در بازخوانی روایت سونای زعفرانیه هیچ ادابی وترتیبی مجویید , این روایت جنون است , که یک سویش دریای خون, وسوی دیگرش سرگشتگانی هستند که خود سحر نیز یکی از انها ست …
علیرضا نوری زاده
اوریل 2001
لندن
سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.
خود سهراب ميگويد :
... مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنديده است....
محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنين ميگويد :
... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن، وسعت خوبي بود. خانه ما همسايه صحرا بود . تمام روياهايم به بيابان راه داشت... سال 1312، ورود به دبستان خيام (مدرس) كاشان.
... مدرسه، خوابهاي مرا قيچي كرده بود . نماز مرا شكسته بود . مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود . روز ورود، يادم نخواهد رفت : مرا از ميان بازيهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند . خودم را تنها ديدم و غريب ... از آن پس و هربار دلهره بود كه به جاي من راهي مدرسه ميشد....
... در دبستان، ما را براي نماز به مسجد ميبردند. روزي در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديكتر باشيد.
مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سالها مذهبي ماندم.
بي آنكه خدايي داشته باشم ...
سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد :
... آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...
... دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم . نميدانم تابستان چه سالي، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زيانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آباديها شدم. راستش، حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. اگر محصول را ميخوردند، پيدا بود كه گرسنه اند. وقتي ميان مزارع راه ميرفتم، سعي ميكردم پا روي ملخها نگذارم....
... در دبيرستان، نقاشي كار جدي تري شد. زنگ نقاشي، نقطه روشني در تاريكي هفته بود... سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد.
... در چنين شهري [كاشان]، ما به آگاهي نميرسيديم. اهل سنجش نميشديم. در حساسيت خود شناور بوديم. دل ميباختيم. شيفته ميشديم و آنچه مياندوختيم، پيروزي تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسراي مقدماتي. به شهر بزرگي آمده بودم. اما امكان رشد چندان نبود... سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت.
... دوران دگرگوني آغاز ميشد. فراغت در كف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمينه براي تكانهاي دلپذير فراهم ميشد... آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني (عباس كي منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد.
... شعرهاي مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفباي شاعري را او به من آموخت... سال 1326 و در سن نوزده سالگي، منظومه اي عاشقانه و لطيف از سهراب، با نام "در كنار چمن يا آرامگاه عشق" در 26 صفحه منتشر شد.
...دل به كف عشق هر آنكس سپرد
جان به در از وادي محنت نبرد
زندگي افسانه محنت فزاست
زندگي يك بي سر و ته ماجراست
غير غم و محنت و اندوه و رنج
نيست در اين كهنه سراي سپنج...
مشفق كاشاني مقدمه كوتاهي در اين كتاب نوشته است.
سهراب بعدها، هيچگاه از اين سروده ها ياد نميكرد.
سال 1327، هنگامي كه سهراب در تپه هاي اطراف قمصر مشغول نقاشي بود، با منصور شيباني كه در آن سالها دانشجوي نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا بود، آشنا شد. اين برخورد، سهراب را دگرگون كرد.
... آنروز، شيباني چيرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گيجي دلپذيري بودم. هرچه ميشنيدم، تازه بود و هرچه ميديدم غرابت داشت.
شب كه به خانه بر ميگشتم، من آدمي ديگر بودم. طعم يك استحاله را تا انتهاي خواب در دهان داشتم...
شهريور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ كاشان. مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي به تهران ميايد.
در خلال اين سالها، سهراب بارها به ديدار نميا يوشيج ميرفت.
در سال 1330 مجموعه شعر "مرگ رنگ" منتشر گرديد. برخي از اشعار موجود در اين مجموعه بعدها با تغييراتي در "هشت كتاب" تجديد چاپ شد.
سال 1332، پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت مدرك ليسانس و دريافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
... در كاخ مرمر شاه از او پرسيد : به نظر شما نقاشي هاي اين اتاق خوب است ؟
سهراب جواب داد : خير قربان
و شاه زير لب گفت : خودم حدس ميزدم. ...
اواخر سال 1332، دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان "زندگي خوابها" با طراحي جلد خود او و با كاغذي ارزان قيمت در 63 صفحه منتشر شد.
تا سال 1336، چندين شعر سهراب و ترجمه هايي از اشعار شاعران خارجي در نشريات آن زمان به چاپ رسيد.
در مردادماه 1336 از راه زميني به پاريس و لندن جهت نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي سفر ميكند.
فروردين ماه سال 1337، شركت در نخستين بي ينال تهران
خرداد همان سال شركت در بي ينال ونيز و پس از دو ماه اقامت در ايتاليا به ايران باز ميگردد.
در سال 1339، ضمن شركت در دومين بي ينال تهران، موفق به دريافت جايزه اول هنرهاي زيبا گرديد.
در همين سال، شخصي علاقه مند به نقاشيهاي سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد اين سال، سهراب به توكيو سفر ميكند و درآنجا فنون حكاكي روي چوب را مياموزد.
سهراب در يادداشتهاي سفر ژاپن چنين مينويسد :
... از پدرم نامه اي داشتم. در آن اشاره اي به حال خودش و ديگر پيوندان و آنگاه سخن از زيبايي خانه نو و ايوان پهن آن و روزهاي روشن و آفتابي تهران و سرانجام آرزوي پيشرفت من در هنر.
و اندوهي چه گران رو كرد : نكند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم...
در آخرين روزهاي اسفند سال 1339 به دهلي سفر ميكند.
پس از اقامتي دوهفته اي در هند به تهران باز ميگردد.
در اواخر اين سال، سهراب و خانواده اش به خانه اي در خيابان گيشا، خيابان بيست و چهارم نقل مكان ميكند.
در همين سال در ساخت يك فيلم كوتاه تبليغاتي انيميشن، با فروغ فرخزاد همكاري نمود.
تيرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
... وقتي كه پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.
حضور فاجعه، آني دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكه بود وگرنه من ميدانستم و ميدانم كه پاسبانها شاعر نيستند. در تاريكي آنقدر مانده ام كه از روشني حرف بزنم ...
تا سال 1343 تعدادي از آثار نقاشي سهراب در كشورهاي ايران، فرانسه، سوئيس، فلسطين و برزيل به نمايش درآمد.
فروردين سال 1343، سفر به هند و ديدار از دهلي و كشمير و در راه بازگشت در پاكستان، بازديد از لاهور و پيشاور و در افغانستان، بازديد از كابل.
در آبانماه اين سال، پس از بازگشت به ايران طراحي صحنه يك نمايش به كارگرداني خانم خجسته كيا را انجام داد.
منظومه "صداي پاي آب" در تابستان همين سال در روستاي چنار آفريده ميشود.
تا سال 1348 ضمن سفر به كشورهاي آلمان، انگليس، فرانسه، هلند، ايتاليا و اتريش، آثار نقاشي او در نمايشگاههاي متعددي به نمايش درآمد.
سال 1349، سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند و پس از 7 ماه اقامت در نيويورك، به ايران باز ميگردد.
سال 1351 برگذاري نمايشگاههاي متعدد در پاريس و ايران.
تا سال 1357، چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سوئيس، مصر و يونان برگذار گرديد.
سال 1358، آغاز ناراحتي جسمي و آشكار شدن علائم سرطان خون.
ديماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر ميكند و اسفندماه به ايران باز ميگردد.
سال 1359... اول ارديبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بيمارستان پارس تهران ...
فرداي آن روز با همراهي چند تن از اقوام و دوستش محمود فيلسوفي، صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان مييزبان ابدي سهراب گرديد.
آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فيروزه اي رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته اي از هنرمند معاصر، رضا مافي با قطعه شعري از سهراب جايگزين شد:
به سراغ من اگر مياييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من
... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...
و سهراب .... ماندگار شد ....
اهنگ پرواز
سینه پر شورم و آواز را گم کرده ام
بال و پر دارم ولی پرواز را گم کرده ام
رونق انجام من در خانه آغاز ماند
چهل کلید خانه آغاز را گم کرده ام
چارقم سر،پای تندر،بی اگر دروازه وار
آه،اما رفتن تک تاز را گم کرده ام
چشم در راهم نگاهم بیکران را آرزوست
حاصل اما چشم و چشم انداز را گم کرده ام
های و هویی دارم و در غربتم از این سکوت
سازم اما زخمه دمساز را گم کرده ام
هم نوای خویش بودم در گذار زندگی
هم نوا و هم نواپرداز را گم کرده ام
طفل بازیگوش عشقم،درس و مشقم عشق و عیش
راه مکتب خانه شیراز را گم کرده ام
در نمازم راز دارم با خدای چاره ساز
راز را گم کرده ام همراز را گم کرده ام
اثری از : پائولو کوئلیو
در ۲۴ اوت سال ۱۹47 در ریو دوژانیرو برزیل به دنیا آمد. مادر او لیژیا خانه دار و پدرش مهندس بود. اودر دبستان سن ایگناسیو در درس خواند، مدرسهای مذهبی وتعلیمان خشک مذهبی بر او تأثیرات بدی داشت او در کودکی شعر هایی مینوشت که مورد استقبال در مدسه قرار میگرفت بر اثر فشار های خانواده او در هفده سالگی، دو بار در بیمارستان روانی بستری شد و تحت درمان الکتروشک قرار گرفت. او مدتی کارگردانی تئاتر میکرد و نمایشنامه مینوشت .آهنگهای فولکلور برزیلی میگفت مدتی در تلوزیون نمایشنامه مینوشت اما برای بار سوم هم او رادر بیمارستان بستری کردند.
او در سال ۱۹۸۶ مسیر زیارتی سانتیاگو را طی کرد و در کتابی خاطرات یک مغ ۱987 خاطرات آن را به چاپ رساند.
کیمیاگر معروفترین و پر فروشترین کتاب او است که در ۲۹ کشور جهان به چاپ رسیده و او در سال ۱۹۹۸ دومین نویسنده پرفروش جهان بوده است.
با صدای کورش یغمایی
شعر از فریدون مشیری
بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت کوچه . ابادان
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم پارک معلم . ابادان
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدي من رميدم نه گسستم
بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامناندوه كشيدم پارک معلم . ابادان
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم
نوشته شده توسط : ارنستو چگوارا
ارنستو چگوارا در 14 ژوئن سال 1928 در شهر روزاريوي آرژانتين متولد شد . پدررش يك مهندس ايرلندي و مادرش اسپانيايي اصل بود . در سال 1953 از دانشكده پزشكي فارغ التحصيل شد و تا سال 1956 در جزام خانه اي واقع در گواتمالا مشغول خدمت افتخار شد . چند بعد در مكزيك با فيدل كاسترو و ديگر انقلابيون كوبايي آشنا شد فيدل براي پيروز به دو تن از يارانش اميد بسته بود يكي ارنستو چگوارا و ديگري دختر 29 ساله به نام سليا سانشه . ارنستو و همرزمانش پس از 4 سال مبارزه در سال 1959 موفق شدند حكومت ديكتاتوري باتيستا را در كوبا سرنگون كنند و به قدرت برسند .
پس از به قدرت رسيدن چريك ها در كوبا پست هاي دولتي متعددي همچون رياست بانك مركزي و وزارت صنايع به او واگزار شد . ارنستو عليرغم تمام مسئوليت هايي كه داشت همواره در كنار مردم و كشاورزان وكارگران در مزارع نيشكر و كارخانه ها به كار داوطلبانه مشغول بود . سرانجام پس از 9 سال خدمت صادقانه به انقلاب و ملت كوبا دكتر ارنستو چگوارا در مارس65 19استعفاي خود را از تمامي پست هاي دولتي و نظامي اعلام و كوبا را به قصد ادامه مبارزه با امپرياليزم و كمك به نهضت هاي آزادي بخش در آمريكاي جنوبي ترك كرد . وي در بخشي از نامه خداحافظي اش خطاب به فيدل كاسترو مي نويسد "ديگر ملل جهان ياري نچندان مهم مرا طلب مي كنند براي من زمان عزيمت فرا رسيده " . ارنستو پس از خارج شدن از كوبا ابتدا به كنگو رفت و در كنار پاتريس لومومبا براي رهايي كنگو از اشغال استعمار مبارزه كرد و سپس به بوليوي رفت و به مبارزين بوليوي پيوست .
از نوامبر 1966 تا اكتبر 1967 چگوارا سرپرستي يك گروه از چريك هاي انقلابي بوليويايي را بر عهده گرفت .تا اينكه در 8 اكتبر 1967 اين قهرمان افسانه اي خستگي ناپذير در هيروراوي توسط ارتش دست نشاند بوليوي زخمي و در شهر "لاهيگورا" توسط عوامل CIA كشته شد .
دكتر ارنستو چگوارا در آخرين لحظات اعدامش خطالب به افسراني كه به سوي او نشانه گرفته بودند ؛
شليك كنيد شما فقط يك چگوارا را مي كشيد
.
سرود ای ایران …ای مرز پر گهر
۲۷ مهر سالروز خلق سرود جاودانه و حماسي " اي ايران " است. اين ترانه دقيقا در 27 مهرماه سال 1323 در تالار دبستان نظامي تهران متولد شد . شعر اين سرود توسط استاد حسين گل گلاب که استاد دانشگاه تهران بود سروده شد. در اين شصت سال، سرودهاى بسيار ساخته و پرداخته شده است ولى «اى ايران» همه آنها را تحت الشعاع خود قرارداده و همچنان صدرنشين شده است.
نام سرود: اي ايران
آهنگساز: روحالله خالقي
شعر: دکتر حسين گل گلاب
توليد: حدود سالهاي 23ـ1320 زمان اشغال ايران توسط قواي متفقين
نخستين اجرا: 27 مهر 1323 تالار دبستان نظامي (دانشکدهي افسري فعلي)
گل گلاب خود انگيزه سرودن «اى ايران» را مشاهده منظره اى در خيابان مى داند که رگ و پى او را تکان داده است. در سال ،۱۳۲۳ زمان اشغال ايران از سوى متفقين از خيابان هدايت در تهران عبور مى کرده که ديده يک سرباز آمريکائى مشغول کتک زدن يک بقال ايرانى است. -روايت ديگرى از زبان گل گلاب از مشاهده بدرفتارى سربازان آمريکائى با زنان و دختران در خيابان مى گويد- قضيه هرگونه که بوده، آرامش درونى گل گلاب را به هم ريخته و او دقايقى بعد در دفتر انجمن موسيقى ملى- در خيابان هدايت- به ديدار خالقى رفته و ماجرا را بازگفته و او را نيز متأثر ساخته است. نتيجه اين تأثير و تأثر اين بوده که بايد با سرود به جنگ دشمن رفت. دست کم با اين کار مى توانسته اند مردم صبور سر به راه و خاموش را برانگيزانند. چنين نيز شده است. گل گلاب مى گويد اين سرود از همان نخستين اجرا "در تقويت روحيه ايرانيان در آن دوران تأثرانگيز" بسيار کارگر افتاده است. يکي از ويژگيهاي منحصر بفرد اين سرود استفاده از لغات فارسي ميباشد و در آن از هيچ لغت غير فارسي و يا عربي استفاده نشده ! و با لحني دلنشين و عاميانه پيغامي بزرگ را براي تمام اقشار چه کوچک و چه بزرگ ميرساند.
آهنگ اين سرود درآواز دشتي توسط روح الله خالقي خلق شد و با توجه به فضاي حماسي و با بهره گيري از نغمه هاي بختياري اين سرود تنظيم گشت.در اجراي نخست اين سرود با کر خوانده شد ولي در دهه بعدي توسط استاد غلامحسين بنان و نيز اسفنديار قره باغي به صورت تک خواني نيز اجرا گرديد.
متن کامل سرود اي ايران :
اي ايران اي مرز پر گهر
اي خاکت سرچشمه ي هنر
دور از تو انديشه ي بدان
پاينده ماني تو جاودان
اي دشمن ار تو سنگ خاره اي من آهنم
جان من فداي خاک پاک ميهنم
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو کي ارزشي دارد اين جان ما
پاينده باد خاک ايران ما
سنگ کوهت درّ و گوهر است
خاک دشتت بهتر از زر است
مهرت از دل کي برون کنم
برگو بي مهر تو چون کنم
تا گردش جهان و دور آسمان به پاست
نور ايزدي هميشه رهنماي ماست
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو کي ارزشي د ارد اين اين جان ما
پاينده باد خاک ايران ما
ايران اي خرّم بهشت من
روشن از تو سرنوشت من
گر بارد آتش به پيکرم
جز مهرت در دل نپرورم
از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گلم
مهر اگر برون رود تهي شود دلم
مهر تو چون شد پيشه ام
دور از تو نيست انديشه ام
در راه تو کي ارزشي دارد اين جان ما
پاينده باد خاک ايران ما
كتاب بادبادک باز که به زبان انگلیسی نوشته شده در ۳۸ کشور دنیا به چاپ رسیده است.
کتاب دیگر او به نام «هزاران خوشید باشکوه» A Thousand Splendid Sun عنوان پرفروش ترین کتاب را در نیویورک تایمز نصیب خود کرد. هر دو کتاب به زبان فارسی ترجمه شده اند.
اي عاشقان اي عاشقان هنگام كوچ است از جهان
درگوش جانم مي رسد طبل رحيل از آسمان
اين بانگها از پيش و پس بانگ رحيل است و جرس
هر لحظه اي نفس و نفس سر مي كشد درلا مكان
….
زين شمع هاي سرنگون زين پرده هاي نيلگون
خلقي عجب آيد برون …… تا غيبها گردد عيان
زين چرخ دولابي ترا … آمدگران … خوابي … خوابی … خوابی … ترا
فرياد از اين عمر سبك… زنهار …از اين خواب گران
ايدل سوي دلدار شو اي يار سوي يار شو
اي پاسبان بيدار شو خفته نشايد پاسبان
هرسوي شمع و مشعله هرسوي بانگ و مشغله
كامشب جهان حامله زايد جهان جاودان
تو گل بدي و دل شدي جاهل بدي عاقل شدي
آنكو كشيدت اينچنين آنسو كشاند كهكشان
…
دركف ندارم سنگ من …. باكس ندارم جنگ من
با كس نگيرم تنگ من … زيرا خوشم چون گلستان
وز عالم ديگر بود
اينسو جهان آنسو جهان بنشسته من بر آستان
مرا ترک کرد
به سمت اسمان
رقصان با نسیم
چو خنج زدم سر را
چو پاره کردم پوست
تمام رنگهایم پرید
چو پروانه هایی مجنون
رنگین کمانی در هوا
دور شد…
ومن ماندم
عریان از خود
با پوستینی پاره
تنها……
کتاب داش اکل …
ماجراي قهرماني ها و مردانگي و صداقت «داش آكل» را همه ي مردم شيراز مي دانند. يك حاجي شيرازي كه زماني با او همسفر بوده و فضايل نيك داش آكل را مي دانسته قبل از مرگش وصيت مي كند كه داش آكل به كارهاي زندگي و املاك او رسيدگي كند. داش آكل در برخورد با خانواده ي حاجي دختر او را مي بيند و به او دل مي بندد، حال آنكه دختر سن كمي دارد. عشق دختر، داش آكل را به شراب خواري مي كشاند. «كاكارستم»، كه دشمن داش آكل است با آن كه بارها در جدال تن به تن از او شكست خورده معهذا همه جا در غيابش رجزخواني مي كند. داش آكل ازدواج با دخترك را به علت سن زياد خود، دور از مردانگي مي داند و ترتيب ازدواج او را با يكي از خواستگارانش مي دهد. شب عروسي دخترك، وقتي داش آكل از ميخانه برمي گردد، با كاكارستم روبرو مي شود و جدال آن ها در شب بعد به آنجا مي كشد كه كاكا در شرايطي كه شكست خورده، قمه را از پشت در بدن داش آكل فرو مي كند و داش آكل در همان حال گلوي كاكا را آنقدر مي فشارد كه خفه مي شود و بعد خود نيز مي ميرد.
برايان تريسي
اگر اولين کاري که بايد هر روز صبح انجام بدهي اين باشد که قورباغه زنده اي را قورت بدهي در بقيه روز خيالت راحت خواهد بود که سخت ترين و بدترين اتفاقي را که ممکن است در تمام روز برايت پيش بيايد پشت سرگذاشته اي .
اگر بايد قورباغه زنده اي را بخوري هيچ فايده اي ندارد که مدت زيادي بنشيني و به آن نگاه کني .
تمرين کليد تسلط بر هر مهارتي است . تمرکز بر کار سه خصيصه لازم دارد : تصميم گيري ، انضباط ، اراده .
1- روشن بودن هدف
فقط سه درصد مردم هدفهاي مشخص دارند و آنها را روي کاغذ مي آورند . اما اين افراد نسبت به افراد مشابه پنج تا ده برابر بيشتر کارايي دارند . پس :
1- مشخص کنيد که دقيقا چه مي خواهيد . 2- هدف خود را روي کاغذ بياوريد .
3- براي هدف خود مهلت تعيين کنيد .
4- تهيه فهرستي از تمام کارهايي که فکر مي کنيد براي رسيدن به هدفتان انجام دهيد .
5- تبديل فهرست به برنامه داراي اولويت 6- فورا کار را بر اساس برنامه شروع کنيد .
7- هر روز قدمي به سوي هدف اصلي برداريد .
2- براي هر روز از قبل برنامه ريزي کنيد
ليست ماهانه ، هفتگي و روزانه تهيه کرده و هر کاري که انجام مي دهيد تيک بزنيد .
3- قانون 20/80 را در همه امور به کار بگيريد
در مقابل اين وسوسه که اول کارهاي کوچک را سرو سامان دهيد مقاومت کنيد چون 80 درصد نتايج در اثر 20 درصد فعاليتهاي شماست .
4- پيامد کارها را در نظر داشته باشيد
5- روش الف ب پ ت ث را مدام به کار بگيريد
کارهايي که حتما بايد انجام شود وگرنه با عواقب جدي روبرو مي شويد با الف
کارهايي که بايد انجام داد ولي عواقب آن زياد شديد نيست با ب
کارهايي که انجام دادنشان خوب است ولي انجام ندادنش عواقبي ندارد با پ
کارهايي که مي توان به ديگري محول کرد با ت
کارهايي که مي توان به کلي حذف کرد با ث
علامت گذاري کنيد و تا زماني که کاري از اولويت بالاتر وجود دارد به اولويت بعد نپردازيد
6- روي اهداف اصلي تمرکز کنيد
7- هيچ وقت برا انجام همه کارها وقت کافي وجود ندارد اما هميشه براي انجام مهم ترين کارها وقت کافي هست .
8- پيش از شروع مقدمات کار را فراهم کنيد
9- هميشه يک شاگرد باقي بمانيد
10- استعدادهاي منحصر به فرد خود را تقويت کنيد دقيقا مشخص کنيد از عهده چه کاري به خوبي بر مي آييد و تمام توان خود را در انجام آن به کار بگيريد .
11- عوامل محدود کننده خود را بشناسيد و بر روي از بين بردن اين محدوديتها تمرکز کنيد .
12-کارها را مرحله به مرحله انجام دهيد .
13- خودتان را تحت فشار بگذاريد طوري کار کنيد که گويي آخرين فرصت است .
14- استراحت کافي داشته باشيد
15- خودتان را به فعاليت ترغيب کنيد
16-به عمد در انجام کارهاي کم ارزش تنبلي کنيد تا وقت براي کارهاي مهم پيدا کنيد .
17- اول سخت ترين کار را انجام دهيد
18- کار را به قسمت هاي کوچک تر تقسيم کنيد
19- وقت بيشتري ايجاد کنيد
20- سرعت انجام کار را افزايش دهيد
21- هر بار يک کار مهم انجام دهيد تا اتمام صد در صد کار پيش برويد .
زنده یاد عباس یمینی شریف
کودکان این زمین و آب و هوا
این درختان که پرگل و زیباست
باغ و بستان و کوه و دشت همه
خانه ما و آشیانه ماست
دست در دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد
یار و غمخوار یکدگر باشیم
تا بمانیم خرم و آزاد
یمینی شریف در سال 1298 شمسی در تجریش به دنیا آمد. بیشتر دوران كودكی و نوجوانی را در درهی دربند، كه در آن زمان هنوز صفای روستایی خود را حفظ كرده بود، گذراند. به نظر خودش همین صفای روستایی بود كه بعدها در اشعار كودكانه او متجلی شد.
خانوادهی یمینی شریف؛ خانوادهای با فرهنگ و علاقهمند به شعر و ادب بودند . دیوانهای سعدی و حافظ و نیز روزنامه و مجله در خانه آنها در دسترس بود. اما شاید آن چه بیشتر سبب گرایش عباس یمینی شریف به شعر شد، آشنایی او با " محمد فرخی یزدی" شاعر پرشور و آزادیخواه آن زمان بود. یمینی شریف خود مینویسد:" فرخی آوازخوانی را استخدام كرده بود كه اشعار سیاسی و انتقادی او را در باغی كه بر روی كوه مشرف به رودخانه و جاده دربند بود، شبهای جمعه و شبهای شنبه، كه جمعیت فراوانی برای تفریح در درهی دربند و سربند به آنجا میآمدند ، به صورت آواز بخواند و پیام او را به گوش مردم برساند. آوازخوان سواد نداشت و چون من در آن موقع كودكی ده ساله بودم و میتوانستم شعرها را بخوانم، فرخی آنها را به من میداد و من در كنار ان آوازخوان كه در بلندترین محل باغ مشرف به رودخانه دربند مینشست، مینشستم و شعرها را از روی دستنویسهای فرخی آهسته میخواندم و او آنها را با صدایی رسا، كه چند بار در كوهستان میپیچید، میخواند و درهی دربند را در شور و حالی فرو میبرد.
علاقه یمینی شریف به شعر كودك با ورود او به دانشسرای عالی شدت یافت؛ به طوری كه خودش میگوید:" از آن پس هرگز نمیخواستم دربارهی چیزی جز دربارهی كودك بیندیشم، چیز بنویسم و شعر و سخن بگویم". در همین دوره بود كه او مورد تشویق استادانی چون دكتر عیسی صدیق، احمد بهمنیار، علیاصغر حكمت، محمد باقر هوشیار، پرویز خانلری و ذبیحالله صفا قرار گرفت.
در سال 1322 اشعار یمینی شریف به كتابهای دبستانی راه یافت و بدین ترتیب شعر او اعتبار تازهای پیدا كرد. در سال 1335،به همت او و دوستش جعفر بدیعی، مجلهی كیهان بچهها تأسیس شد و یمینی شریف تا بیست و سه سال بعد، یعنی تا (1358) مسؤولیت انتشار این مجله را به عهده داشت..
به نظر میرسد یمینی شریف، برخلاف بسیاری دیگر از شاعران،این اقبال را داشته است كه همهی كسانی كه از سال 1322 تا امروز به مدرسه رفته و میروند، یك یا چند شعر از او را خوانده باشندیا بخوانند.
"من يار مهربانم
دانا و خوش زبانم
عباس یمینی شریف زمانی قدم به عرصه شعر كودك گذاشت كه كسی به نام شاعر كودك در ایران شناخته نمیشد. او خود در این باره میگوید:" پنجاه سال پیش كه به سرودن شعر برای كودكان و نوجوانان پرداختم، كس دیگری به نام شاعر كودكان وجود نداشت. تنها چند شاعر مانند ایرج میرزا، یحیی دولتآبادی، مهدی قلی خان هدایت، ملكالشعرای بهار، حبیب یغمایی، پروین اعتصامی، گل گلاب و یكی دو تن دیگر چند شعری برای كودكان سروده بودند
این نغمهسرای كودكان، عمری دراز نیافت و پس از طی 69 بهار، كه به قول خودش " نیم قرن" آن به گشت و گذار " در باغ شعر كودكان" سپری شده بود، به بیماری سرطان مبتلا شد و سرانجام در 28 آذر سال 1367 جان به جانآفرین تسلیم كرد.
كارنامهی یمینی شریف
- آواز فرشتگان یا شعر کودکان (1325)؛
- قصه های شیرین ( مجموعه شعر، 1326)؛
- گربه های شیپورزن ( مجموعه شعر، 1344)؛
- دو کدخدا (1329)؛
- برق و حریق ( ترجمه)؛
- روی زمین و زیر زمین ( گیاه شناسی برای کودکان، اثر اریاوبر. ا.، 1336)؛
- دنیا گردی جمشید و مهشید (1322)؛
- بازی با الفبا؛
- جزیره ی مرجان (اثر پلینتن، 1337)؛
- داستان عروسک (با همکاری اسماعیل والی زاده، 1337)؛
- بیژن و شیرین (ترجمه با همکاری دیگران)؛
- کتاب اول دبستان؛
- فری به آسمان می رود؛
- آوای نوگلان؛
- پرویز و آیینه؛
- در میان ابرها؛
- گلهای گویا (1350)؛
- پوری و لباس های او؛
- همسایه ی عجیب؛
- باغ نغمه ها (1352)؛
- آه ایران عزیز؛
- دستمال گلدار و گنج بی صاحب؛
- داستان خرو و خرکچی؛
- کتاب توکا؛
- خانه ی بابا علی؛
- شعر با الفبا (1363)؛
- سیاهک و سفیدک؛
- نیم قرن در باغ شعر کودکان؛
- فارسی زبانان ایرانی؛
- پلنگ یکه تاز