دی ۰۶، ۱۳۸۸

وقت مطالعه ( آخرین وسوسه های مسیح )

نیکولاس کازانتزاکیس
نویسنده، شاعر، خبرنگار، مترجم و جهانگرد یونانی در تاریخ ۱۸ فوریه1883 میلادی در شهر هراکلیون در کرت زاده شد و در ۲۶ اکتبر۱۹۵۷ در فرایبورگ آلمان درگذشت. او نویسنده‌ای است که دغدغه جامعه بشری را داشته و عمیقأ به تحلیل آنها پرداخته‌است.
نیکوس کازانتزاکیس ناظر جنگ‌های داخلی اسپانیا بود و به کشورهای چین و ژاپن، مصر و بیت‌المقدس، ایتالیا وانگلستان، اتریش و قبرس و فرانسه مسافرت کرد. او به تناوب تحت تأثیر جریانات مختلف و زمان‌های متفاوت قرار گرفت که می‌توان از مسیحیت، بودیسم، فلسفه فریدریش نیچه، هانری برگسن، هنری جیمس، آرتور شوپنهاور نام برد. وی به مارکسیسم - لنینیسم گرایش داشت ولی هیچگاه عضویت هیچ حزب کمونیستی را نپذیرفت. زوربای یونانی که فیلمی نیز به همین نام از روی آن ساخته شد، عنوان یکی دیگر از آثار جهانی او است. نیکوس کازانتزاکیس پس از اتمام دبیرستان به مدت چهارسال در دانشگاه آتن به تحصیل پرداخت و در سال ۱۹۰۶ میلادی به کسب درجه دکترا در رشته علوم قضائی موفق شد. در سال‌های ۱۹۰۷ - ۱۹۰۹ میلادی در کالج فرانسه به تحصیل علوم سیاسی پرداخت و در جلسات درس برگسن باعلاقمندی شرکت جست. در جنگ بالکان وارد ارتش یونان شد و علیه دشمن مبارزه کرد و پس از جنگ، شغل مدیریت کل را در وزارت اموراجتماعی پذیرفت و چندی نیز نماینده سازمان یونسکو در پاریس بود. در سال ۱۹۴۷ میلادی یونان را به مقصد جزایر آنتیب ترک کرد تا به فعالیت‌های ادبی خود ادامه دهد.
با نوشتن کتاب‌های «مسیح بازمصلوب» یا «رنج‌های یونانی»، کلیسای کاتولیک و ارتدکس‌ها را به انتقاد گرفت. در سال ۱۹۵۴ میلادی کتاب «مسیح باز مصلوب» در لیست کتاب‌های ممنوعه قرار گرفت که این خود سبب معروفیت جهانی وی شد. در تاریخ ۲۸ ژوئن (۱۹۵۶) در وین جایزه بین‌المللی صلح را دریافت کرد و پس از یک مسافرت کوتاه به چین، در اثر بیماری سرطان خون به بیمارستان «فرایبورگ» منتقل و در همان‌جا درگذشت. نیکوس کازانتزاکیس در زادگاه خود به خاک سپرده شد. سنگ نبشته قبرش چنین است:
«نه آرزوئی دارم، نه می‌ترسم. من آزادم»


کتاب
...     آخرین وسوسه های مسیح  ....




آذر ۲۴، ۱۳۸۸

باز کن رو به صبح پنجره ای

خواننده : کورش یغمایی
ای گل سرخی که در پاییز می پوسی

بوی باران بهاری کو
تا تورا از خواب سنگینت بر انگیزد
تا زمان باقیست
با نسیم و باد و باران باش
با بهاران باش
پس بزن این غبار سنگین را
باز کن رو به صبح پنجره ای
تا ببینی که آسمان آبیست
تا ببینی که از تو بیرون تر
دودی و گردی و غباری نیست
چشم اگر وا کنی جهان زیباست
هم زمینو هم آسمان زیباست
اگر که بپاشد این کابوس
اگر این چشم ها رها شوند
بی گمان چشم اگر وا کنی
صبح را در اتاق خواهی دید
اگر که بپوسد این زنجیر
اگر این دست ها رها شوند
بی گمان دست اگر دراز کنی
سیب را از درخت خواهی چید
ای گل سرخی که در پاییز می پوسی
دیر اگر زین خواب برخیزی
خواهد آمد فصل سردی
که در آن بی وقفه و یک ریز می پوسی
تا زمان باقیست با نسیم و باد و باران باش
با بهاران باش

آمدن

دیروز هیچی نبود , یه سکوت محض و آرامشی بی نهایت نزدیک , که دل را به تندی می فشاند ... دیروز حقیقتی نبود به نام من , وجودی نبود که معنای بودنم باشد , دیروز چشمان من بسته به هیاهوی جهان , شناور در خود و خودی بود در خودی دیگر ... نزدیک به لحظه ی حساس بودن , تکانی بود, تند و ناموزون , سخت وبی رحم که مرا میبرد از آنچه خوبی, از آنچه راحتی و آرامش , به سمتی که نمیدانم کجاست , به نوری که میخواند مرا به سمت خویش , به غوغایی که از نور می آمد... اکنون میدانم که لحظه فنا شدن است . چه بی هنگام میبرد مرا, نه فرصتی برای فهمیدن , نه لحظه ای برای به خاطر انداختن , تمام عالم از دورادورم به تغلی میرفت ومرا به خود می فشرد و رها میساخت , ومن در مسیر حرکتی ناموزون,  دردناک و خطرانگیز, دست وپا میزنم به هیچ ... به ناممکن , به نامفهوم . که چرا اينچنین گشت دنیای آرام من ؟ که چه راحت واژگون گشت ! چه شد ؟ که اینگونه تنگ وناآرام , مرا به سمتی هل میدهد به رفتن ... ومن در لحظه ای دور از هوش در درون نور افتادم...  سراپا گیج , به سختی چشم وا میکنم به فنا ... در لحظه ای که مرا معلق کردنند در هوا, به ضربه ای که به پشت میکوبد به من , به شیون و غوغای مکان . جواب میدهم به جیغ به اشک ...


امروز یک روز پس از آمدن

آذر ۲۳، ۱۳۸۸

وقت مطالعه ( یک مرد )

 اوریانا فالاچی
اوریانا فالاچی در ژوئن سال ۱۹۳۰ در زمان زمامداری موسولینی در فلورانس به دنیا آمد. نه ساله بود که جنگ جهانی دوم شروع شد و پدر او که از موسولینی نفرت داشت، وارد جنبش مقاومت زیرزمینی گردید. اوریانا هم گرچه بعدها نوشت که دوطرف جنگ تفاوت چندانی نداشتند اما به پدر کمک می‌کرد و تا پایان جنگ تجربه‌های وحشتناکی را پشت سر گذاشت. هنوز بیست ساله نشده بود که نوشتن در روزنامه‌ها را آغاز نمود و به قول خودش قدرت واژه‌ها را کشف کرد. به خاطر قدرت بیان بالا، درک خاص سیاسی ، جسارت فوق العاده و زیبائی مثال زدنی اش به سرعت از نویسنده ستون کوچکی در یک روزنامه محلی، به خبرنگاری بین المللی که برای تعدادی از معتبرترین نشریات اروپا قلم می‌زد تبدیل شد. هر جای دنیا که در آن زمان کانون خبری و رسانه‌ای جنگ قدرت بین زورمداران می‌بود او را به خود جذب می‌ کرد.
در سالهای دهه شصت اوریانا یک سال در ویتنام و مکزیک زندگی کرد و کتابی با عنوان زندگی، جنگ و دیگر هیچ نوشت که نگاهی است آگاه بر پشت سنگر جنگ، بر اجتماعی که آتش و باروت، از انسان جزمشتی گوشت دریده ازهم و لاشه‌ای خون آلود و کبود، چیزی بر جای نمیگذارد. او این کتاب را در پاسخ خواهر کوچکش که می‌پرسید "زندگی یعنی چه؟" نوشت. کتاب با نثر خاص اوریانا و بسیار خشن ، گاهی خوشبینانه و گاهی بسیار بدبینانه‌است. این کتاب جوایز زیادی را برای او به ارمغان آورد.

کتاب مهم دیگرش با نام مصاحبه با تاریخ در سال ۱۹۷۴ به چاپ رسید که مجموعه مصاحبه‌های او با شخصیت‌های بزرگ سیاسی است. تنوع این اشخاص و سبک و جسارت مصاحبه گری او برایش شهرتی فوق العاده به بار آورد.
در همین دوران سالهایی را با یک انقلابی یونانی به نام الکساندر پاناگولیس زندگی کرد و پس از کشته شدن وی در سال ۱۹۷۶، کتابی درباره او به نام...  یک مرد   ... نوشت. از کتابهای دیگر او می‌توان به پنه لوپه به جنگ می‌رود ، نامه به کودکی که هرگز زاده نشد که فریادی است از خشم نسبت به آنچه بر سر بشر آمده در عین حال از عشق مادر شدن می‌گوید. کتاب کوچکی که از نخستین سطر تا انتها سرشار از احساس شادی، ترس، مهربانی، یاس، خشم، امید، افسردگی و اضطراب است. شاید بحث اصلی کتاب سقط جنین باشد اما به طور کلی تمام دیدگاه‌های موجود در باره زن را توجیه می‌کند. کتاب دیگر او اگر خورشید بمیرد نام دارد که به مشاهداتش از آمریکا بر می‌گردد.این کتاب سوگنامه ایست در رثای از دست رفتن خوبیها، یا بهتر بگویم مجموعه سوالاتی است که از خواننده سوال می‌کند اگر خوبیها بمیرد چه خواهد شد. اگر خدا بخواهد... که بیشتر شبیه یک رمان است در سال ۱۹۹۱ چاپ شد. داستان آن در بیروت میگذرد و راجع به جنگهای داخلی لبنان است و نیم نگاهی نیز به جنگ خلیج فارس دارد.در کتاب خشم و غرور که دراکتبر ۲۰۰۲ به چاپ رسید، فالاچی اسلام را هدف قرار می‌دهد و آن را به کوهستانی تشبیه می‌کند که ۱۴۰۰ سال است تکان نخورده، با غارهایی در ضلالت بی انتها که هیچ دری به سوی فتوحات تمدن جدید نگشوده‌است. او همچنین پیشوایان اسلامی را به مخالفت با مظاهر تمدن متهم می‌نماید.
او هنگامی که فهمید به نوعی سرطان قابل کنترل دچار است تصمیم گرفت دیگر کتاب ننویسد و بقیه عمر را به استراحت بپردازد. او با نگاه ویژه‌ای که به زندگی داشت (که نه خدا را قبول داشت و نه خلقت تصادفی جهان و نه هیچ تئوری دیگری از لائیک‌ها و دیگر دانشمندان دین گریز) گوشه گیرانه‌ در آپارتمانش در نیویورک و ویلایش در توسکانی ایتالیا به زندگی مشغول بود. زمانی که حادثه یازده سپتامبر روی داد، اوریانا نتوانست در برابر این وسوسه بزرگ مقاومت کند. کتابی در اکتبر ۲۰۰۲ از او به چاپ رسید به نام خشم و غرور که در آن خواهان نابودی آنچه امروزه به نام اسلام مطرح است شده‌است. انتشار این کتاب سبب شد که فالاچی در سن هفتاد و دو سالگی آرامش خود رااز دست بدهد و مجبور باشد همواره تحت محافظت نیروهای پلیس قرار بگیرد. همچنین این کتاب پیگردهایی را برای نویسنده‌اش به دنبال داشت. اما تمام این مسایل حاشیه‌ای مانع از فروش بالای این کتاب در سال ۲۰۰۲ در ایتالیا نشد.

مسلمانان در ایتالیا و فرانسه پس از انتشار این کتاب او را تهدید به مرگ کردند. اما پاسخ او این بود که: «من از نه سالگی با درد و مرگ دست و پنجه نرم کرده‌ام. در ویتنام، در لبنان، مکزیک، بولیوی و یا هر جای دیگر. اما از سال ۱۹۹۲ که زیر تیغ جراحی برای بهبود سرطان سینه قرار گرفته‌ام هر روز می‌میرم.»
اوریانا فالاچی، در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶، در سن هفتاد و شش سالگی در بیمارستانی در شهر فلورانس ایتالیا، بر اثر ابتلا به سرطان درگذشت.

چهره ی ماندگار (فروغ فرخزاد )

فروغ فرخزاد

فروغ با مجموعه‌های «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گسترده‌ای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.
بعد از نیما یوشیج فروغ در کنار احمد شاملو، مهدی اخوان ثالث و سهراب سپهری از پیشگامان شعر معاصر فارسی است. نمونه‌های برجسته و اوج شعر نوی فارسی در آثار فروغ و شاملو پدیدار گردید.


فروغ در ظهر ۸ دی‌ماه در خیابان معزالسلطنه کوچه خادم آزاد در محله امیریه تهران از پدری تفرشی و مادری کاشانی‌تبار به دنیا آمد.
فروغ فرزند چهارم توران وزيری تبار و سرهنگ محمد فرخزاد است. از دیگر اعضای خانواده او می‌توان برادرش، فریدون فرخزاد و خواهر بزرگترش، پوران فرخزاد را نام برد
فروغ در سالهای ۱۳۳۰ در ۱۶ سالگی  با پرویز شاپور طنزپرداز ایرانی که پسرخاله مادر وی بود، ازدواج کرد. این ازدواج در سال ۱۳۳۴ به جدایی انجامید. حاصل این ازدواج، پسری به نام کامیار بود.
فروغ پیش از ازدواج با شاپور، با وی نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای داشت. این نامه‌ها به همراه نامه‌های فروغ در زمان ازدواج این دو و همچنین نامه‌های وی به شاپور پس از جدایی از وی بعدها توسط کامیار شاپور و عمران صلاحی در کتابی به نام "اولین تپش های عاشقانهء قلبم" منتشر گردید.
پس از جدایی از شاپور، فروغ فرخ‌زاد، براي گريز از هياهوی روزمرگی، زندگی بسته و يکنواخت روابط شخصی و محفلی، به سفر رفت. او در اين سير و سفر، کوشيد تا با فرهنگ غنی اروپا آشنا شود. با آنکه زندگی روزانه‌اش به سختی می‌گذشت، به تأتر و اپرا و موزه می‌رفت. وی د ر این دوره زبان ايتاليايی و همچنین فرانسه و آلماني را آموخت. سفرهای فروغ به اروپا، آشنايی‌اش با فرهنگ هنری و ادبی اروپايی، ذهن او را باز کرد و زمينه‌ای برای دگرگونی فکری را در او فراهم کرد.
آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تغییر فضای اجتماعی و درنتیجه تحول فکری و ادبی در فروغ شد.
در سال ۱۳۳۷ سینما توجه فروغ را جلب می‌کند. و در این مسیر با ابراهیم گلستان آشنا می‌شود و این آشنایی مسیر زندگی فروغ را تغییر می‌دهد. و چهار سال بعد یعنی در سال ۱۳۴۱ فیلم خانه سیاه است را در آسایشگاه جذامیان تبریز می‌سازند. و در سال ۱۳۴۲ در نمایشنامه شش شخصیت در جستجوی نویسنده بازی چشمگیری از خود نشان می‌دهد. در زمستان همان سال خبر می‌رسد که فیلم خانه سیاه است برنده جایزه نخست جشنواره اوبر هاوزن شده و باز در همان سال مجموعه تولدی دیگر را با تیراژ بالای سه هزار نسخه توسط انتشارات مروارید منتشر کرد. در سال ۱۳۴۳ به آلمان، ایتالیا و فرانسه سفر می‌کند. سال بعد در دومین جشنواره سینمای مولف در پزارو شرکت می‌کند که تهیه کنندگان سوئدی ساختن چند فیلم را به او پیشنهاد می‌دهند و ناشران اروپایی مشتاق نشر آثارش می‌شوند. پس از این دوره، وی مجموعه تولدی دیگر را منتشر کرد. اشعار وی در این کتاب تحسین گسترده‌ای را برانگیخت؛ پس از آن مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد را منتشر نمود.
سنگ قبر فروغآخرین مجموعه شعری که فروغ فرخزاد، خود، آن را به چاپ رساند مجموعه تولدی دیگر است. این مجموعه شامل ۳۱ قطعه شعر است که بین سال‌های ۱۳۳۸ تا ۱۳۴۲ سروده شده‌اند. به قولی دیگر آخرین اثر او «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» است که پس از مرگ او منتشر شد.
فروغ فرخزاد در روز ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵ هنگام رانندگی با اتوموبیل جیپ شخصی‌اش، بر اثر تصادف در جاده دروس-قلهک در تهران جان باخت. جسد او، روز چهارشنبه ۲۶ بهمن با حضور نویسندگان و همکارانش در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد.
 آرزوی فروغ ار زبان خودش: « آرزوی من آزادی زنان ایران و تساوی حقوق آن ها با مردان است» « من به رنج‌هایی که خواهرانم در این مملکت در اثر بی عدالتی مردان می‌برند، کاملا واقف هستم و نیمی از هنرم را برای تجسم درد‌ها و آلام آن‌ها به کار می‌برم.»


مجموعه شعری   ...  تولدی دیگر ...


به بهانه ی روز تولدم ...  

تولدم ...  مبارک

آذر ۱۶، ۱۳۸۸

تولدت مبارک

شکوه آمدنت
بشارتی به بودن
طراوت بخش جان
صدایت ...
به نرمی میخواند مرا به عشق به رهایی
سکوت تنهایی من
وجود آرامت را جشن گرفت
جشن بودنت مبارک  

آبان ۲۸، ۱۳۸۸

شهر من…

يار هميشه با من … شهر من
شریک خوشیها  , رقصها  , خنده ها
همیشه سلام …
 وقت شادی قد دنیا … وقت گریه قد یه اغوش
شریک گریه ها , بی وفایی ها ,دل شکستنا  … همیشه سلام

نوشته

لطافتت را بر پاره کاغذی رنگین
با خطی نازک مینویسی
در جعبه ای میگذاری
وبرایم میفرستی
جعبه را که وا میکنم
دسته دسته پروانه به هوا میروند
نمیدانم به کجا ؟…
شاید به اوج خیال
یا به عمق سکوت
یا به کوچه ای که قدم زنان
به دیدار من می ایی…
میبرند مرا به دری که در فراسوی ان
مردی در انتظار بودن
دستان خسته اش را به در میکوبد
که باز کن...
مرا راحتی باید
راحت خیالم باش
فقط همین…

آبان ۲۱، ۱۳۸۸

ترانه (توبه ها را بشکنید)

n توبه ها را بشكنيد

گروه مستان همای

توبه ها را بشکنید
میخانه ها را وا کنید ای باده خواران
پیمانه را احیا کنید ای مُل گساران
باده در ساغر کنید، توبه ای دیگر کنید، خرقه از تن برکنید
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید‌، آمد بهاران
یادی از آئین مستانی کنید
مست پنهانی کنید...
تا سحر پیمانه گردانی کنید
مست پنهانی کنید...
روز و شب معشوقه بازی های عرفانی کنید
مست پنهانی کنید...
مست پنهانی کنید، مست پنهانی کنید، همچون خماران
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
عاشقان غوغا کنید
غوغا کنید...
بر دل شیدا کنید
شیدا کنید...
یک نفس گر میتوان ساغر زدن
ساغر زدن...
پس چرا اندیشه فردا کنید؟!
غصه از سر وا کنید
پیمانه را احیا کنید، پیمانه را احیا کنید
ای بیقراران!
ای بیقراران!
توبه ها را بشکنید، توبه ها را بشکنید، آمد بهاران
توبه ها را بشکنید...
توبه ها را بشکنید...
توبه ها را بشکنید...
شعر از صغیر اصفهانی

چهره ی ماندگار(صادق هدایت)

زندگی‌نامه

صادق هدايت در 28 بهمن ماه 1281 در خانه پدري در تهران تولد يافت. . پدر و مادر صادق از تبار رضا قلي خان هدايت يكي از معروفترين نويسندگان، شعرا و مورخان قرن سيزدهم ايران ميباشد كه خود از بازماندگان كمال خجندي بوده است. او در سال 1287 وارد دوره ابتدايي در مدرسه علميه تهران شد و پس از اتمام اين دوره تحصيلي در سال 1293 دوره متوسطه را در دبيرستان دارالفنون آغاز كرد. در سال 1295 ناراحتي چشم براي او پيش آمد كه در نتيجه در تحصيل او وقفه اي حاصل شد ولي در سال 1296 تحصيلات خود را در مدرسه سن لويي تهران ادامه داد كه از همين جا با زبان و ادبيات فرانسه آشنايي پيدا كرد.
در سال 1305 همراه عده اي از ديگر دانشجويان ايراني براي تحصيل به بلژيك اعزام گرديد. او ابتدا در بندر (گان) در بلژيك در دانشگاه اين شهر به تحصيل پرداخت ولي از آب و هواي آن شهر و وضع تحصيل خود اظهار نارضايتي مي كرد تا بالاخره او را به پاريس در فرانسه براي ادامه تحصيل منتقل كردند. صادق هدايت در سال 1307 براي اولين بار دست به خودكشي زد و در ساموا حوالي پاريس عزم كرد خود را در رودخانه مارن غرق كند ولي قايقي سررسيد و او را نجات دادند. سرانجام در سال 1309 او به تهران مراجعت كرد و در همين سال در بانك ملي ايران استخدام شد. در اين ايام گروه ربعه شكل گرفت كه عبارت بودند از: بزرگ علوي، مسعود فرزاد، مجتبي مينوي و صادق هدايت.
در سال 1314 به تامينات در نظميه تهران احضار و به علت مطالبي كه در كتاب وغ وغ ساهاب درج شده بود مورد بازجويي و اتهام قرار گرفت. در سال 1315 در شركت سهامي كل ساختمان مشغول به كار شد. در همين سال عازم هند شد و تحت نظر محقق و استاد هندي بهرام گور انكل ساريا زبان پهلوي را فرا گرفت. در سال 1316 به تهران مراجعت كرد و در اداره موسيقي كشور به كار پرداخت و ضمنا همكاري با مجله موسيقي را آغاز كرد و در سال 1319 در دانشكده هنرهاي زيبا با سمت مترجم به كار مشغول شد.


در سال 1322 همكاري با مجله سخن را آغاز كرد. در سال 1324 بر اساس دعوت دانشگاه دولتي آسياي ميانه در ازبكستان عازم تاشكند شد. ضمنا همكاري با مجله پيام نور را آغاز كرد و در همين سال مراسم بزرگداشت صادق هدايت در انجمن فرهنگي ايران و شوروي برگزار شد. در سال 1328 براي شركت در كنگره جهاني هواداران صلح از او دعوت به عمل آمد ولي به دليل مشكلات اداري نتوانست در كنگره حاضر شود. در سال 1329 عازم پاريس شد و در 19 فروردين 1330 در همين شهر بوسيله گاز دست به خودكشي زد. او 48 سال داشت كه خود را از رنج زندگي رهانيد و مزار او در گورستان پرلاشز در پاريس قرار دارد. او تمام مدت عمر كوتاه خود را در خانه پدري زندگي كرد.

نوشته‌های هدایت
  • رباعیات خیام (۱۳۰۲)
  • فوائد گیاهخواری (۱۳۰۶)
  • زنده‌بگور (۱۳۰۸) (مجموعه داستان کوتاه)
  • پروین دختر ساسان ۱۳۰۹) (نمایشامه)
  • سایه مغول (۱۳۱۰)
  • اصفهان نصف جهان (۱۳۱۱) (سفرنامه)
  • سه قطره خون (۱۳۱۱) (مجموعه داستان کوتاه)
  • نیرنگستان (۱۳۱۲)
  • سایه روشن(۱۳۱۲)
  • مازیار (۱۳۱۲) (جستار تاریخی و یک نمایشنامه) با همکاری مجتبی مینوی
  • وغ‌وغ ساهاب (۱۳۱۳) با همکاری مسعود فرزاد
  • ترانه‌های خیام (۱۳۱۳)
  • بوف کور (۱۳۱۵)
  • علویه خانم (۱۳۲۲)
  • حاجی آقا (۱۳۲۴)
  • افسانه آفرینش (۱۳۲۵) (خیمه‌شب‌بازی در سه پرده)
  • ولنگاری (۱۳۲۳)
  • توپ مرواری (۱۳۲۷)
  • سگ ولگرد (مجموعه داستان کوتاه)
  • کاروان اسلام (البعثة الاسلامية الي البلاد الافرنجية)
  • مجموعه نوشته‌های پراکنده (به کوشش حسن قائمیان)
ترجمه‌ها
  • کور و برادرش (۱۳۱۰) نوشته آرتور شنیتسلر
  • کلاغ پیر (۱۳۱۰) نوشته الکساندر لانژ کیلاند نویسنده نروژی
  • تمشک تیغ دار (۱۳۱۰) نوشته آنتون چخوف
  • مرداب حبشه (۱۳۱۰) نوشته گاستون شرو نویسنده فرانسوی
  • جلو قانون نوشته فرانتس کافکا
  • مسخ نوشته فرانتس کافکا
  • گراکوس شکارچی نوشته فرانتس کافکا
  • گروه محکومین نوشته فرانتس کافکا
  • دیوار نوشته ژان پل سارتر
  • گجسته ابالیش (۱۳۱۹)
  • گزارش گمان‌شکن (۱۳۲۲)
  • یادگار جاماسب (۱۳۲۲)
  • کارنامه اردشیر بابکان (۱۳۲۲)
  • زند وهومن یسن (۱۳۲۳)
  • آمدن شاه بهرام ورجاوند (۱۳۲۴)

سایت رسمی ... دفتر هدایت

آبان ۱۵، ۱۳۸۸

پرسه ی در ابادان

yek roz barani abadan.bmp1 کلیسای ابادان خیابون زند

پرسه

بارون‌ُ دوس‌ دارم‌ هنوز ، چون‌ تو رُ یادم‌ میاره‌ !
حس‌ می‌کنم‌ پیش‌ِ منی‌ ، وقتی‌ که‌ بارون‌ می‌باره‌ !

بارون‌ُ دوس‌ دارم‌ هنوز ، بدون‌ِ چترُ سرپناه‌ !
وقتی‌ که‌ حرفای‌ دلم‌ ، جا می‌گیرن‌ توی‌ یه‌ آه‌ !

بارون‌ُ دوس‌ دارم‌ هنوز ، مثل‌ِ قدیمای‌ قدیم‌ !
مثل‌ِ همون‌ شب‌ که‌ با هم‌ ، تو کوچه‌ها قدم‌ زدیم‌ !

شونه‌ به‌ شونه‌ می‌رفتیم‌ ،
من‌ُ تو ، تو جشن‌ِ بارون‌ !
حالا تو نیستی‌ُ خیس‌ِ ،
چشمای‌ من‌ُ خیابون‌ !

بارون‌ُ دوس‌ داشتی‌ یه‌ روز ، تو خلوت‌ِ پیاده‌رو !
پرسه‌ی‌ پاییزی‌ِ ما ، مُردادِ داغ‌ِ دست‌ِ تو !

بارون‌ُ دوس‌ داشتی‌ یه‌ روز ، عزیزِ همپرسه‌ی‌ من‌ !
بیا دوباره‌ پا به‌ پام‌ ، تو کوچه‌ها قدم‌ بزن‌ !

شونه‌ به‌ شونه‌ می‌رفتیم‌ ،
من‌ُ تو ، تو جشن‌ِ بارون‌ !
حالا تو نیستی‌ُ خیس‌ِ ،
چشمای‌ من‌ُ خیابون‌ !

یغما گلرویی

آبان ۱۰، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( مجموعه آثار شل سیلور استاین)

شل سیلوراستاین در 25 سپتامبر 1932 در شیکاگو متولد شد.
نام کامل او «شلدن آلن سیلوراستاین» بود.
او در سال 1950 در ارتش آمریکا به خدمت فراخوانده شده و از همان زمان، کار نقاشی کارتونی را برای برخی مجلات آغاز کرد.
سیلوراستاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می نویسد :
"وقتی بچه بودم، حدود 12 الی 14 سالگی، بیشتر ترجیح دادم که یک بازیکن بیس بال باشم و یا با دوستانم معاشرت داشته باشم. اما بیس بال بلد نبودم و خوشبختانه دختران و پسران دور و برم هم چندان از من خوششان نمی آمد. در این مورد، کاری از دست من بر نمی آمد. بنابراین شروع به نوشتن و نقاشی کردم و خوشبختانه در این دو زمینه، کسی را نداشتم که از او تقلید کنم، و یا تحت تأثیرش قرار بگیرم. بنابراین کم کم به سبک خودم دست پیدا کردم و قبل از این که با آثار
نویسندگان و هنرمندان دیگر آشنا شوم، مشغول کارهای خلاقانه شدم.
در واقع حدود سی سالگی بود که به طور جدی با آثار نویسندگان دیگر آشنا شدم. در آن زمان با وجود این که مورد توجه مردم قرار گرفته بودم، اما باز هم، کار را به هر چیز دیگر ترجیح می دادم، چون دیگر کار کردن برایم به شکل عادت درآمده بود."
معروف ترین آثار سیلور استاین، آثاری است که او برای کودکان نوشته است،
مجموعه آثار شل سیلور استاین هر چند بیشتر آثار او در گروه سنی خاصی نمی گنجد و به نظر می رسد که همه آدمها در هر سنی می توانند مخاطب او قرار بگیرند.
اشعار او، در عین برخورداری از عنصر طنز، صریح، ساده و تکان دهنده هستند و هر یک، جنبه ای از زندگی را از بعدی جدید، به نمایش می گذارند. بعدی که با نظریات شناخته شده فلسفی، روان شناختی و جامعه شناسی کاملاً تفاوت دارد و نوع نگاه و فلسفه جدیدی را به زندگی مطرح می کند.

فلسفه ای که در طی آن، انسان با ابزار طنز و سادگی، به درک صادقانه ای از خود و جهان پیرامونش نائل می شود.
سبک نگارش سیلوراستاین، سرشار از شور و انرژی و احساسی است. ویژگی اساسی نگاه او، آزادی و رهایی از هر گونه قید و بندی است که احساس و ادراک انسان را دچار قالبها و کلیشه های از پیش تعریف شده می کند.
خود او در مقدمه کتاب «چراغی زیر شیروانی» می گوید: "من آزادم، هر کجا که دلم می خواهد می روم و هر کاری که دلم می خواهد انجام می دهم و معتقدم هر کسی باید چنین زندگی کند. نباید به هیچ کس وابسته بود".
یکی از لقب هایی که در مورد سیلوراستاین داده شده این است: "مردی که کودکی اش را در چمدانی با خود می برد".
هجو، نوعی سادگی و نادانی ماهرانه و بازی استادانه با لغات، از ویژگی های کار اوست. گویی که او با طبیعت انسان های هر سنی آشناست. برخلاف آنچه به نظر می رسد سیلوراستاین از ابتدا تصمیم نداشت نویسنده یا تصویر گر کتابهای کودکان شود.
سیلوراستاین، با نگاه دو گانه و
طنزآمیز خود، نویسنده ای است که تحت هیچ قالب معین و بر چسب خاصی نمی گنجد.
روح جسور و آزاد او هیچ گونه محدودیتی را بر نمی تابد و این سرزندگی مورد توجه هر انسانی با هر سن و موقعیتی قرار می گیرد.
سبک او، نو و منحصر به فرد است، چرا که به قول خودش: "خوشبختانه کسی در اطرافم نبود که از او تقلید کنم، پس راه خودم را دنبال کردم...."

اثار

جورابهايت را بچسب (1956)
گزارشي از هيچ كجا (1960)
كتابي پر از بيهودگي (1960)
لافكاديو، شيري كه جواب گلوله را با گلوله داد (1963)
يك زرافه و نصفي (1964)
درخت بخشنده (1964)
كسي يك كرگدن ارزون قیمت نمي خواهد (1964)
باغ وحش رويايي (1964)
گفتگوي آزاد در تئاتر آخر شب (تي وي جيبي) (1965)
جايي كه پياده رو تمام مي شود (1974)
آشنايي با قطعه گمشده (1974)
رقصهاي مختلف(دنياي ديوانه ديوانه شل سيلوراستاين) (1979)
چراغي زير شيرواني (1981)
آشنايي قطعه گمشده با دايره بزرگ (1981)
ده را بگير (1955)
الفباي عمو شلبي (1961)
راهنماي پيشاهنگي عمو شلبي(۱۹۶۴)
بابانوئل نو
بالا افتادن (1996)...(آخرين كتاب شل سيلور استاين).

آبان ۰۶، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( کوری)

ژوزه ساراماگو

نویسندهٔ پرتغالی زادهٔ ۱۶ نوامبر ۱۹۲۲ و برندهٔ جایزهٔ‌ نوبل ادبیات در سال ۱۹98 میلادی است.

ساراماگو در دهکده‌ای کوچک در شمال لیسبون در خانواده‌ای کشاورز به دنیا آمد، او دو سال بعد به همراه خانواده به لیسبون رفت و تحصیلات دبیرستانی خود را برای امرار معاش نیمه تمام گذاشت و به شغل‌های مختلفی نظیر آهنگری، مکانیکی و کارگری روزمزدی پرداخت. پس از مدتی نیز به مترجمی و نویسندگی در روزنامه ارگان حزب کمونیست پرتغال مشغول شد. اگرچه اولین رمان او به نام کشورگناه در ۱99۷ به چاپ رسید ولی ناکامی او برای کسب رضایت ناشر برای چاپ کتاب دومش موجب شد رمان نویسی را کناربگذارد، تا این که با انتشار کتاب بالتازار و بلموندا در سال ۱۹۸۲ و ترجمه آن به انگلیسی در ۱۹۸۸ شهرت به سراغ او آمد، رمانی تاریخی که به انحطاط دربار پرتغال در قرن شانزدهم می‌پردازد.

اگرچه بسیاری از منتقدان ادبی ساراماگو در ردیف نویسندگان پیرو سبک رئالیسم جادویی قرار داده وآثار او را با نویسندگان اسپانیایی زبان آمریکای لاتین مقایسه می‌کنند اما او خود را ادامه دهنده ادبیات اروپا و تأثیر پذیری خود را بیشتر از گوگول و سروانتس می‌داند.

ساراماگو گاه در دل داستان‌های خود از جملات طعنه آمیزی استفاده می‌کند که ذهن خواننده را از حوادث تخیلی و غالبا تاریخی داستان خود به واقعیت‌های جامعه امروز معطوف می‌کند. نوک پیکان کنایه‌های ساراماگو معمولاً مقدسات مذهبی، حکومتهای خودکامه و نابرابری‌های اجتماعی است. رویکرد ساراماگو علیه مذهب آنچنان در رمان‌ها و مقالات او آشکار است که وزیر کشور پرتغال در سال ۱۹۹۲ در پی انتشار کتاب انجیل به روایت عیسی مسیح نام او را از لیست نامزدهای جایزه ادبی اروپا حذف کرد و این کتاب را توهینی به جامعه کاتولیک پرتغال خواند، ساراماگو پس از آن به همراه همسر اسپانیایی‌اش به تبعیدی خودخواسته به لانساروت جزیره‌ای آتشفشانی در جزایر قناری در اقیانوس اطلس رفت و تاکنون در آنجا زندگی می‌کند. اعلام نام او به عنوان برنده جایزه نوبل در سال ۱۹۹۸ نیز خشم واتیکان را برانگیخت.

علی رغم تمام انتقاداتی که از نگرش بدبینانه ساراماگو به دنیا می‌شود، اثار او چه در سطح عامه مردم و چه در میان نویسندگان و خوانندگان حرفه‌ای مورد اقبال زیادی واقع شده‌است. هارولد بلوم او را خوش ذوق ترین نویسنده زنده دنیا می‌داند و فدریکو فلینی کتاب کوری را زیباترین رمانی که خوانده توصیف کرده‌است .

آثار

  • ۱۹۸۲ - بالتازار و بلموندا
  • ۱۹۸6 - سال مرگ ریکاردو ریس
  • ۱۹۸۶ - بلم سنگی
  • ۱۹۸۹ – تاریخ محاصره لیسبون
  • ۱۹۹۱ – انجیل به روایت عیسی مسیح
  • ۱۹۹۵ – کوری
  • ۱۹۹۷ - همه نام‌ها
  • ۲۰۰۱ – غار
  • ۲۰۰۴ - بینایی

مهر ۳۰، ۱۳۸۸

وقت مطالعه (سوناي زعفرانیه)

روایت سحر...
دخترکی ساده که نام محبوبش را باگلبرگهای رنگین توی دفتر انشایش تصویر میکند واز پنجره یک عشق پاک به مرداب سونای زعفرانیه پرتاب میشود . و سعید با دستهای خونین و قلبی که سیاه تر از شب غربت سحر است ,در هیئت شاهزاده رویائی بر در سونا ظاهر می شود و سحر را با خود میبرد . به کجا؟
بر فراز شبی خونین در برجک پاسداران, بر سینه ی تپه ای در لی پج در قایق شیشه ای روی رودخانه سن؟ یا در غسالخانه ای که سعید امای را میشستند.
در بازخوانی روایت
سونای زعفرانیه هیچ ادابی وترتیبی مجویید , این روایت جنون است , که یک سویش دریای خون, وسوی دیگرش سرگشتگانی هستند که خود سحر نیز یکی از انها ست …
علیرضا نوری زاده
SONA
اوریل 2001
لندن

مهر ۲۳، ۱۳۸۸

چهره ی ماندگار( سهراب سپهری)

سهراب سپهري نقاش و شاعر، 15 مهرماه سال 1307 در كاشان متولد شد.
خود سهراب ميگويد :
... مادرم ميداند كه من روز چهاردهم مهر به دنيا آمده ام. درست سر ساعت 12. مادرم صداي اذان را ميشنديده است....
محل تولد سهراب باغ بزرگي در محله دروازه عطا بود.
سهراب از محل تولدش چنين ميگويد :
... خانه، بزرگ بود. باغ بود و همه جور درخت داشت. براي يادگرفتن، وسعت خوبي بود. خانه ما همسايه صحرا بود . تمام روياهايم به بيابان راه داشت... سال 1312، ورود به دبستان خيام (مدرس) كاشان.
... مدرسه، خوابهاي مرا قيچي كرده بود . نماز مرا شكسته بود . مدرسه، عروسك مرا رنجانده بود . روز ورود، يادم نخواهد رفت : مرا از ميان بازيهايم ربودند و به كابوس مدرسه بردند . خودم را تنها ديدم و غريب ... از آن پس و هربار دلهره بود كه به جاي من راهي مدرسه ميشد....
... در دبستان، ما را براي نماز به مسجد ميبردند. روزي در مسجد بسته بود . بقال سر گذر گفت : نماز را روي بام مسجد بخوانيد تا چند متر به خدا نزديكتر باشيد.
مذهب شوخي سنگيني بود كه محيط با من كرد و من سالها مذهبي ماندم.
بي آنكه خدايي داشته باشم ...

سهراب از معلم كلاس اولش چنين ميگويد :
... آدمي بي رويا بود. پيدا بود كه زنجره را نميفهمد. در پيش او خيالات من چروك ميخورد...
... دبستان را كه تمام كردم، تابستان را در كارخانه ريسندگي كاشان كار گرفتم. يكي دو ماه كارگر كارخانه شدم . نميدانم تابستان چه سالي، ملخ به شهر ما هجوم آورد . زيانها رساند . من مامور مبارزه با ملخ در يكي از آباديها شدم. راستش، حتي براي كشتن يك ملخ نقشه نكشيدم. اگر محصول را ميخوردند، پيدا بود كه گرسنه اند. وقتي ميان مزارع راه ميرفتم، سعي ميكردم پا روي ملخها نگذارم....

... در دبيرستان، نقاشي كار جدي تري شد. زنگ نقاشي، نقطه روشني در تاريكي هفته بود... سال 1322، پس از پايان دوره اول متوسطه، به تهران آمد و در دانشسراي مقدماتي شبانه روزي تهران ثبت نام كرد.
... در چنين شهري [كاشان]، ما به آگاهي نميرسيديم. اهل سنجش نميشديم. در حساسيت خود شناور بوديم. دل ميباختيم. شيفته ميشديم و آنچه مياندوختيم، پيروزي تجربه بود. آمدم تهران و رفتم دانشسراي مقدماتي. به شهر بزرگي آمده بودم. اما امكان رشد چندان نبود... سال 1324 دوره دوساله دانشسراي مقدماتي به پايان رسيد و سهراب به كاشان بازگشت.
... دوران دگرگوني آغاز ميشد. فراغت در كف بود. فرصت تامل به دست آمده بود. زمينه براي تكانهاي دلپذير فراهم ميشد... آذرماه سال 1325 به پيشنهاد مشفق كاشاني (عباس كي منش متولد 1304) در اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) كاشان استخدام شد.
... شعرهاي مشفق را خوانده بودم ولي خودش را نديده بودم. مشفق دست مرا گرفت و به راه نوشتن كشيد. الفباي شاعري را او به من آموخت... سال 1326 و در سن نوزده سالگي، منظومه اي عاشقانه و لطيف از سهراب، با نام "در كنار چمن يا آرامگاه عشق" در 26 صفحه منتشر شد.
...دل به كف عشق هر آنكس سپرد
جان به در از وادي محنت نبرد
زندگي افسانه محنت فزاست
زندگي يك بي سر و ته ماجراست
غير غم و محنت و اندوه و رنج
نيست در اين كهنه سراي سپنج...
مشفق كاشاني مقدمه كوتاهي در اين كتاب نوشته است.
سهراب بعدها، هيچگاه از اين سروده ها ياد نميكرد.
سال 1327، هنگامي كه سهراب در تپه هاي اطراف قمصر مشغول نقاشي بود، با منصور شيباني كه در آن سالها دانشجوي نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا بود، آشنا شد. اين برخورد، سهراب را دگرگون كرد.
... آنروز، شيباني چيرها گفت. از هنر حرفها زد. ون گوگ را نشان داد. من در گيجي دلپذيري بودم. هرچه ميشنيدم، تازه بود و هرچه ميديدم غرابت داشت.
شب كه به خانه بر ميگشتم، من آدمي ديگر بودم. طعم يك استحاله را تا انتهاي خواب در دهان داشتم...
شهريور ماه همان سال، استعفا از اداره فرهنگ كاشان. مهرماه، به همراه خانواده جهت تحصيل در دانشكده هنرهاي زيبا در رشته نقاشي به تهران ميايد.
در خلال اين سالها، سهراب بارها به ديدار نميا يوشيج ميرفت.
در سال 1330 مجموعه شعر "مرگ رنگ" منتشر گرديد. برخي از اشعار موجود در اين مجموعه بعدها با تغييراتي در "هشت كتاب" تجديد چاپ شد.
سال 1332، پايان دوره نقاشي دانشكده هنرهاي زيبا و دريافت مدرك ليسانس و دريافت مدال درجه اول فرهنگ از شاه.
... در كاخ مرمر شاه از او پرسيد : به نظر شما نقاشي هاي اين اتاق خوب است ؟
سهراب جواب داد : خير قربان
و شاه زير لب گفت : خودم حدس ميزدم. ...

اواخر سال 1332، دومين مجموعه شعر سهراب با عنوان "زندگي خوابها" با طراحي جلد خود او و با كاغذي ارزان قيمت در 63 صفحه منتشر شد.
تا سال 1336، چندين شعر سهراب و ترجمه هايي از اشعار شاعران خارجي در نشريات آن زمان به چاپ رسيد.
در مردادماه 1336 از راه زميني به پاريس و لندن جهت نام نويسي در مدرسه هنرهاي زيباي پاريس در رشته ليتوگرافي سفر ميكند.
فروردين ماه سال 1337، شركت در نخستين بي ينال تهران
خرداد همان سال شركت در بي ينال ونيز و پس از دو ماه اقامت در ايتاليا به ايران باز ميگردد.
در سال 1339، ضمن شركت در دومين بي ينال تهران، موفق به دريافت جايزه اول هنرهاي زيبا گرديد.
در همين سال، شخصي علاقه مند به نقاشيهاي سهراب، همه تابلوهايش را يكجا خريد تا مقدمات سفر سهراب به ژاپن فراهم شود.
مرداد اين سال، سهراب به توكيو سفر ميكند و درآنجا فنون حكاكي روي چوب را مياموزد.
سهراب در يادداشتهاي سفر ژاپن چنين مينويسد :
... از پدرم نامه اي داشتم. در آن اشاره اي به حال خودش و ديگر پيوندان و آنگاه سخن از زيبايي خانه نو و ايوان پهن آن و روزهاي روشن و آفتابي تهران و سرانجام آرزوي پيشرفت من در هنر.
و اندوهي چه گران رو كرد : نكند چشم و چراغ خانواده خود شده باشم...
در آخرين روزهاي اسفند سال 1339 به دهلي سفر ميكند.
پس از اقامتي دوهفته اي در هند به تهران باز ميگردد.
در اواخر اين سال، سهراب و خانواده اش به خانه اي در خيابان گيشا، خيابان بيست و چهارم نقل مكان ميكند.
در همين سال در ساخت يك فيلم كوتاه تبليغاتي انيميشن، با فروغ فرخزاد همكاري نمود.
تيرماه سال 1341، فوت پدر سهراب
... وقتي كه پدرم مرد، نوشتم : پاسبانها همه شاعر بودند.
حضور فاجعه، آني دنيا را تلطيف كرده بود. فاجعه آن طرف سكه بود وگرنه من ميدانستم و ميدانم كه پاسبانها شاعر نيستند. در تاريكي آنقدر مانده ام كه از روشني حرف بزنم ...
تا سال 1343 تعدادي از آثار نقاشي سهراب در كشورهاي ايران، فرانسه، سوئيس، فلسطين و برزيل به نمايش درآمد.
فروردين سال 1343، سفر به هند و ديدار از دهلي و كشمير و در راه بازگشت در پاكستان، بازديد از لاهور و پيشاور و در افغانستان، بازديد از كابل.
در آبانماه اين سال، پس از بازگشت به ايران طراحي صحنه يك نمايش به كارگرداني خانم خجسته كيا را انجام داد.
منظومه "صداي پاي آب" در تابستان همين سال در روستاي چنار آفريده ميشود.
تا سال 1348 ضمن سفر به كشورهاي آلمان، انگليس، فرانسه، هلند، ايتاليا و اتريش، آثار نقاشي او در نمايشگاههاي متعددي به نمايش درآمد.
سال 1349، سفر به آمريكا و اقامت در لانگ آيلند و پس از 7 ماه اقامت در نيويورك، به ايران باز ميگردد.
سال 1351 برگذاري نمايشگاههاي متعدد در پاريس و ايران.
تا سال 1357، چندين نمايشگاه از آثار نقاشي سهراب در سوئيس، مصر و يونان برگذار گرديد.
سال 1358، آغاز ناراحتي جسمي و آشكار شدن علائم سرطان خون.
ديماه همان سال جهت درمان به انگلستان سفر ميكند و اسفندماه به ايران باز ميگردد.
سال 1359... اول ارديبهشت... ساعت 6 بعد ازظهر، بيمارستان پارس تهران ...
فرداي آن روز با همراهي چند تن از اقوام و دوستش محمود فيلسوفي، صحن امامزاده سلطان علي، روستاي مشهد اردهال واقع در اطراف كاشان مييزبان ابدي سهراب گرديد.
آرامگاهش در ابتدا با قطعه آجر فيروزه اي رنگ مشخص بود و سپس سنگ نبشته اي از هنرمند معاصر، رضا مافي با قطعه شعري از سهراب جايگزين شد:
به سراغ من اگر مياييد
نرم و آهسته بياييد
مبادا كه ترك بردارد
چيني نازك تنهايي من
... كاشان تنها جايي است كه به من آرامش ميدهد و ميدانم كه سرانجام در آنجا ماندگار خواهم شد...

و سهراب .... ماندگار شد ....

وبسايت رسمي سهراب سپهری

پرواز

اهنگ پرواز

با صدای : کورش یغمایی ruzhin

سینه پر شورم و آواز را گم کرده ام
بال و پر دارم ولی پرواز را گم کرده ام
رونق انجام من در خانه آغاز ماند
چهل کلید خانه آغاز را گم کرده ام
چارقم سر،پای تندر،بی اگر دروازه وار
آه،اما رفتن تک تاز را گم کرده ام
چشم در راهم نگاهم بیکران را آرزوست

حاصل اما چشم و چشم انداز را گم کرده ام
های و هویی دارم و در غربتم از این سکوت
سازم اما زخمه دمساز را گم کرده ام
هم نوای خویش بودم در گذار زندگی
هم نوا و هم نواپرداز را گم کرده ام
طفل بازیگوش عشقم،درس و مشقم عشق و عیش
راه مکتب خانه شیراز را گم کرده ام
در نمازم راز دارم با خدای چاره ساز
راز را گم کرده ام همراز را گم کرده ام

مهر ۲۰، ۱۳۸۸

وقت مطالعه(یازده دقیقه)

11 دقیقه

اثری از : پائولو کوئلیو

در ۲۴ اوت سال ۱۹47 در ریو دوژانیرو برزیل به دنیا آمد. مادر او لیژیا خانه دار و پدرش مهندس بود. اودر دبستان سن ایگناسیو در درس خواند، مدرسه‌ای مذهبی وتعلیمان خشک مذهبی بر او تأثیرات بدی داشت او در کودکی شعر هایی می‌نوشت که مورد استقبال در مدسه قرار می‌گرفت بر اثر فشار های خانواده او در هفده‌ سالگی‌، دو بار در بیمارستان‌ روانی‌ بستری‌ شد و تحت‌ درمان‌ الکتروشک قرار گرفت‌. او مدتی کارگردانی تئاتر می‌کرد و نمایشنامه می‌نوشت .آهنگهای فولکلور برزیلی می‌گفت مدتی در تلوزیون نمایشنامه می‌نوشت اما برای‌ بار سوم‌ هم‌ او رادر بیمارستان بستری‌ کردند.

او در سال ۱۹۸۶ مسیر زیارتی سانتیاگو را طی کرد و در کتابی خاطرات یک مغ ۱987 خاطرات آن را به چاپ رساند.

کیمیاگر معروفترین و پر فروشترین کتاب او است که در ۲۹ کشور جهان به چاپ رسیده و او در سال ۱۹۹۸ دومین نویسنده پرفروش جهان بوده است.

آثار

  • خاطرات یک مغ ۱۹۸۷
  • کیمیاگر ۱۹۸۸
  • بریدا ۱۹۹۰
  • مکتوب ۱۹۹۴
  • مکتوب 2 ۱۹۹۷
  • کوه پنجم۱۹۹6
  • راه نمای رزم اور نور ۱۹۹۷
  • ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد ۱۹۹۸
  • شیطان و دوشیزه پریم 2000
  • زهیر
  • عطیه برتر ۱۹۹۱
  • والکیری ها ۱۹۹۲
  • کنار رود پیدرا نشستم و گریستم ۱۹۹۴
  • قصه هايي براي پدران، فرزندان و نوه ها
  • نامههای عاشقانه یک پیامبر ۱۹۹۷
  • قاموس فرزانگي
  • چون رود جاري باش
  • يازده دقیقه
  • ساحره پورتوبلو
  • برنده تنهاست

یاد حافظ

20 مهر … یاد روزحافظ شیرازی گرامی باد

به یاد حافظ

با صدای فرامرز اصلانی

مهر ۱۹، ۱۳۸۸

کوچه

کوچه140

با صدای کورش یغمایی

شعر از فریدون مشیری

بي تو مهتاب شبي باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خيره به دنبال تو گشتم
شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق ديوانه كه بودم
در نهانخانه جانم گل ياد تو درخشيد
باغ صد خاطره خنديد
عطر صد خاطره پيچيد
يادم آمد كه شبي با هم از آن كوچه گذشتيم
پر گشوديم و درآن خلوت دلخواسته گشتيم
ساعتي بر لب آن جوي نشستيم
تو همه راز جهان ريخته در چشم سياهت کوچه . ابادان
من همه محو تماشاي نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ريخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب park ab
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
يادم آيد تو به من گفتي از اين عشق حذر كن
لحظه اي چند بر اين آب نظر كن
آب آيينه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كني چندي از اين شهر سفر كن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پيش تو ؟ هرگز نتوانم پارک معلم . ابادان
روز اول كه دل من به تمناي تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم
تو به سنگ زدي من رميدم نه گسستم
بازگفتم كه تو صيادي و من آهوي دشتمmoalem
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پيش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشكي از شاخه فرو ريخت
مرغ شب ناله تلخي زد و بگريخت
اشك در چشم تو لرزيد
ماه بر عشق تو خنديد
يادم آيد كه دگر از تو جوابي نشنيدم
پاي دردامناندوه كشيدم پارک معلم . ابادان
نگسستم نرميدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهاي دگر هم
نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم
بي تو اما به چه حالي من از آن كوچه گذشتم

مهر ۱۸، ۱۳۸۸

مهر ۱۷، ۱۳۸۸

وقت مطالعه(خاطرات سفر با موتور سیکلت)

خاطرات سفر با موتور سیکلت

نوشته شده توسط : ارنستو چگوارا

ارنستو چگوارا در 14 ژوئن سال 1928 در شهر روزاريوي آرژانتين متولد شد . پدررش يك مهندس ايرلندي و مادرش اسپانيايي اصل بود . در سال 1953 از دانشكده پزشكي فارغ التحصيل شد و تا سال 1956 در جزام خانه اي واقع در گواتمالا مشغول خدمت افتخار شد . چند بعد در مكزيك با فيدل كاسترو و ديگر انقلابيون كوبايي آشنا شد فيدل براي پيروز به دو تن از يارانش اميد بسته بود يكي ارنستو چگوارا و ديگري دختر 29 ساله به نام سليا سانشه . ارنستو و همرزمانش پس از 4 سال مبارزه در سال 1959 موفق شدند حكومت ديكتاتوري باتيستا را در كوبا سرنگون كنند و به قدرت برسند .

پس از به قدرت رسيدن چريك ها در كوبا پست هاي دولتي متعددي همچون رياست بانك مركزي و وزارت صنايع به او واگزار شد . ارنستو عليرغم تمام مسئوليت هايي كه داشت همواره در كنار مردم و كشاورزان وكارگران در مزارع نيشكر و كارخانه ها به كار داوطلبانه مشغول بود . سرانجام پس از 9 سال خدمت صادقانه به انقلاب و ملت كوبا دكتر ارنستو چگوارا در مارس65 19استعفاي خود را از تمامي پست هاي دولتي و نظامي اعلام و كوبا را به قصد ادامه مبارزه با امپرياليزم و كمك به نهضت هاي آزادي بخش در آمريكاي جنوبي ترك كرد . وي در بخشي از نامه خداحافظي اش خطاب به فيدل كاسترو مي نويسد "ديگر ملل جهان ياري نچندان مهم مرا طلب مي كنند براي من زمان عزيمت فرا رسيده " . ارنستو پس از خارج شدن از كوبا ابتدا به كنگو رفت و در كنار پاتريس لومومبا براي رهايي كنگو از اشغال استعمار مبارزه كرد و سپس به بوليوي رفت و به مبارزين بوليوي پيوست .

از نوامبر 1966 تا اكتبر 1967 چگوارا سرپرستي يك گروه از چريك هاي انقلابي بوليويايي را بر عهده گرفت .تا اينكه در 8 اكتبر 1967 اين قهرمان افسانه اي خستگي ناپذير در هيروراوي توسط ارتش دست نشاند بوليوي زخمي و در شهر "لاهيگورا" توسط عوامل CIA كشته شد .

دكتر ارنستو چگوارا در آخرين لحظات اعدامش خطالب به افسراني كه به سوي او نشانه گرفته بودند ؛

شليك كنيد شما فقط يك چگوارا را مي كشيد

.

اي ايران

سرود ای ایران …ای مرز پر گهر

۲۷ مهر سالروز خلق سرود جاودانه و حماسي " اي ايران " است. اين ترانه دقيقا در 27 مهرماه سال 1323 در تالار دبستان نظامي تهران متولد شد . شعر اين سرود توسط استاد حسين گل گلاب که استاد دانشگاه تهران بود سروده شد. در اين شصت سال، سرودهاى بسيار ساخته و پرداخته شده است ولى «اى ايران» همه آنها را تحت الشعاع خود قرارداده و همچنان صدرنشين شده است.

نام سرود: اي ايران
آهنگساز: روح‌الله خالقي
شعر: دکتر حسين گل گلاب
توليد: حدود سال‌هاي 23ـ1320 زمان اشغال ايران توسط قواي متفقين
نخستين اجرا: 27 مهر 1323 تالار دبستان نظامي (دانشکده‌ي افسري فعلي)

گل گلاب خود انگيزه سرودن «اى ايران» را مشاهده منظره اى در خيابان مى داند که رگ و پى او را تکان داده است. در سال ،۱۳۲۳ زمان اشغال ايران از سوى متفقين از خيابان هدايت در تهران عبور مى کرده که ديده يک سرباز آمريکائى مشغول کتک زدن يک بقال ايرانى است. -روايت ديگرى از زبان گل گلاب از مشاهده بدرفتارى سربازان آمريکائى با زنان و دختران در خيابان مى گويد- قضيه هرگونه که بوده، آرامش درونى گل گلاب را به هم ريخته و او دقايقى بعد در دفتر انجمن موسيقى ملى- در خيابان هدايت- به ديدار خالقى رفته و ماجرا را بازگفته و او را نيز متأثر ساخته است. نتيجه اين تأثير و تأثر اين بوده که بايد با سرود به جنگ دشمن رفت. دست کم با اين کار مى توانسته اند مردم صبور سر به راه و خاموش را برانگيزانند. چنين نيز شده است. گل گلاب مى گويد اين سرود از همان نخستين اجرا "در تقويت روحيه ايرانيان در آن دوران تأثرانگيز" بسيار کارگر افتاده است. يکي از ويژگيهاي منحصر بفرد اين سرود استفاده از لغات فارسي ميباشد و در آن از هيچ لغت غير فارسي و يا عربي استفاده نشده ! و با لحني دلنشين و عاميانه پيغامي بزرگ را براي تمام اقشار چه کوچک و چه بزرگ ميرساند.

آهنگ اين سرود درآواز دشتي توسط روح الله خالقي خلق شد و با توجه به فضاي حماسي و با بهره گيري از نغمه هاي بختياري اين سرود تنظيم گشت.در اجراي نخست اين سرود با کر خوانده شد ولي در دهه بعدي توسط استاد غلامحسين بنان و نيز اسفنديار قره باغي به صورت تک خواني نيز اجرا گرديد.

متن کامل سرود اي ايران :

اي ايران اي مرز پر گهر

اي خاکت سرچشمه ي هنر

دور از تو انديشه ي بدان

پاينده ماني تو جاودان

اي دشمن ار تو سنگ خاره اي من آهنم

جان من فداي خاک پاک ميهنم

مهر تو چون شد پيشه ام

دور از تو نيست انديشه ام

در راه تو کي ارزشي دارد اين جان ما

پاينده باد خاک ايران ما

سنگ کوهت درّ و گوهر است

خاک دشتت بهتر از زر است

مهرت از دل کي برون کنم

برگو بي مهر تو چون کنم

تا گردش جهان و دور آسمان به پاست

نور ايزدي هميشه رهنماي ماست

مهر تو چون شد پيشه ام

دور از تو نيست انديشه ام

در راه تو کي ارزشي د ارد اين اين جان ما

پاينده باد خاک ايران ما

ايران اي خرّم بهشت من

روشن از تو سرنوشت من

گر بارد آتش به پيکرم

جز مهرت در دل نپرورم

از آب و خاک و مهر تو سرشته شد گلم

مهر اگر برون رود تهي شود دلم

مهر تو چون شد پيشه ام

دور از تو نيست انديشه ام

در راه تو کي ارزشي دارد اين جان ما

پاينده باد خاک ايران ما

مهر ۱۶، ۱۳۸۸

متاسفم

تاسف چیست؟ 2cnt7av

جوابی بی نوا

التماسی خاموش

وافسونی رخنه کرده در جان

چگونه بگویم؟

وسخن نیست

وجانم جوجه زردی محشور

غمی ایست بی پایان …

لبخند بخشایشت بادکنکی بی رنگ است

که بر ان نوشته ای

……….

مهر ۱۵، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( بادبادک باز)

خالد حسینی اولین فرزند از پنج فرزند خانواده ای افغانی است که در سال ۱9۶۵ در کابل به دنیا آمد. مادرش آموزگار تاریخ و زبان فارسی دبیرستان بزرگی در کابل بود. در سال ۱۹۷۶ به پدرش پستی در سفارت افغانستان در پاریس تفویض شد و بدینگونه او و خانواده اش عازم فرانسه شدند. دوران این پست سیاسی در سال ۱۹۸۰ به پایان رسید و قراربود که همه افراد خانواده به افغانستان بازگردند، اما کودتای کمونیستی و اشغال افغانستان توسط شوروی که با جنگ، خونریزی و خشونت همراه بود، موجب شد که خانواده خالد از امریکا تقاضای پناهندگی سیاسی کنند و بدینسان از سپتامبر ۱۹۸۰ در سن خوزه - کالیفرنیا اقامت گزیدند.
خالد به دانشگاه Santa Clara رفت و پس از آن در سال ۱۹۹۳ از UC-San Diego موفق به دریافت مدرک پزشکی شد. از سال ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۴ به عنوان متخصص داخلی در لوس آنجلس به طبابت اشتغال داشت. همزمان با درمان بیماران، از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۳ دست به نگارش رمان «بادبادک باز» زد. این رمان در سال ۲۰۰۳ منتشر شد و ۳ ماه پس از آن دکتر خالد حسینی برای اولین بار بعد از ۲۷ سال، برای دیداری به کابل رفت. دیداری که دیدگاهش را نسبت به زندگی برای همیشه تغییر داد. در سپتامبر ۲۰۰۷ دکتر خالد حسینی باز هم به افغانستان بازگشت ، اما این بار به عنوان سفیر حسن نیت سازمان ملل در کمپ پناهنـدگان (United Nations High Commissioner For Refugees) U N H C R سازمان مذکور یکی از بزرگترین سازمان های بشردوستانه در دنیاست و مسئولیت حمایت و تأمین محیطی امن برای بیش از ۲۰ میلیون پناهنده موجود در دنیا را بر عهده دارد.
«بادبادک باز» داستان زندگی پسربچه ای است به نام امیر که افغانستان را همراه با خانواده اش ترک کرده و در آمریکا ساکن می شود، اما هرگز خاطرات کودکی و دوست عزیزی به نام حسن را که در افغانستان جا گذاشته بود فراموش نمی کند.

كتاب بادبادک باز که به زبان انگلیسی نوشته شده در ۳۸ کشور دنیا به چاپ رسیده است.
کتاب دیگر او به نام «هزاران خوشید باشکوه» A Thousand Splendid Sun عنوان پرفروش ترین کتاب را در نیویورک تایمز نصیب خود کرد. هر دو کتاب به زبان فارسی ترجمه شده اند.

مهر ۱۳، ۱۳۸۸

پهلوانان نمی میرند

پهلوانان نمی میرند ….

اي عاشقان اي عاشقان هنگام كوچ است از جهان
درگوش جانم مي رسد طبل رحيل از آسمان
اين بانگها از پيش و پس بانگ رحيل است و جرس
هر لحظه اي نفس و نفس سر مي كشد درلا مكان
….

زين شمع هاي سرنگون زين پرده هاي نيلگون

خلقي عجب آيد برون …… تا غيبها گردد عيان

زين چرخ دولابي ترا … آمدگران … خوابيخوابی … خوابی … ترا
فرياد از اين عمر سبك… زنهار …از اين خواب گران

ايدل سوي دلدار شو اي يار سوي يار شو
اي پاسبان بيدار شو خفته نشايد پاسبان
هرسوي شمع و مشعله هرسوي بانگ و مشغله
كامشب جهان حامله زايد جهان جاودان
تو گل بدي و دل شدي جاهل بدي عاقل شدي
آنكو كشيدت اينچنين آنسو كشاند كهكشان


دركف ندارم سنگ من …. باكس ندارم جنگ من

با كس نگيرم تنگ من … زيرا خوشم چون گلستان



پس خشم من زان سربود

وز عالم ديگر بود


اينسو جهان آنسو جهان بنشسته من بر آستان

aseman

مهر ۱۱، ۱۳۸۸

پروانه… می رود

مرا ترک کرد

به سمت اسمان

رقصان با نسیم

چو خنج زدم سر را

چو پاره کردم پوست

تمام رنگهایم پرید

چو پروانه هایی مجنون

رنگین کمانی در هوا

دور شد…

ومن ماندم

عریان از خود

با پوستینی پاره

تنها……

وقت مطالعه( داش اکل)

کتاب داش اکل

ماجراي قهرماني ها و مردانگي و صداقت «داش آكل» را همه ي مردم شيراز مي دانند. يك حاجي شيرازي كه زماني با او همسفر بوده و فضايل نيك داش آكل را مي دانسته قبل از مرگش وصيت مي كند كه داش آكل به كارهاي زندگي و املاك او رسيدگي كند. داش آكل در برخورد با خانواده ي حاجي دختر او را مي بيند و به او دل مي بندد، حال آنكه دختر سن كمي دارد. عشق دختر، داش آكل را به شراب خواري مي كشاند. «كاكارستم»، كه دشمن داش آكل است با آن كه بارها در جدال تن به تن از او شكست خورده معهذا همه جا در غيابش رجزخواني مي كند. داش آكل ازدواج با دخترك را به علت سن زياد خود، دور از مردانگي مي داند و ترتيب ازدواج او را با يكي از خواستگارانش مي دهد. شب عروسي دخترك، وقتي داش آكل از ميخانه برمي گردد، با كاكارستم روبرو مي شود و جدال آن ها در شب بعد به آنجا مي كشد كه كاكا در شرايطي كه شكست خورده، قمه را از پشت در بدن داش آكل فرو مي كند و داش آكل در همان حال گلوي كاكا را آنقدر مي فشارد كه خفه مي شود و بعد خود نيز مي ميرد.

مهر ۰۹، ۱۳۸۸

وقت مطالعه( قورباغه را قورت بده)

قورباغه را قورت بده

برايان تريسي

اگر اولين کاري که بايد هر روز صبح انجام بدهي اين باشد که قورباغه زنده اي را قورت بدهي در بقيه روز خيالت راحت خواهد بود که سخت ترين و بدترين اتفاقي را که ممکن است در تمام روز برايت پيش بيايد پشت سرگذاشته اي .
اگر بايد قورباغه زنده اي را بخوري هيچ فايده اي ندارد که مدت زيادي بنشيني و به آن نگاه کني .
تمرين کليد تسلط بر هر مهارتي است . تمرکز بر کار سه خصيصه لازم دارد : تصميم گيري ، انضباط ، اراده .

1- روشن بودن هدف
فقط سه درصد مردم هدفهاي مشخص دارند و آنها را روي کاغذ مي آورند . اما اين افراد نسبت به افراد مشابه پنج تا ده برابر بيشتر کارايي دارند . پس :
1- مشخص کنيد که دقيقا چه مي خواهيد . 2- هدف خود را روي کاغذ بياوريد .
3- براي هدف خود مهلت تعيين کنيد .
4- تهيه فهرستي از تمام کارهايي که فکر مي کنيد براي رسيدن به هدفتان انجام دهيد .
5- تبديل فهرست به برنامه داراي اولويت 6- فورا کار را بر اساس برنامه شروع کنيد .
7- هر روز قدمي به سوي هدف اصلي برداريد .

2- براي هر روز از قبل برنامه ريزي کنيد
ليست ماهانه ، هفتگي و روزانه تهيه کرده و هر کاري که انجام مي دهيد تيک بزنيد .

3- قانون 20/80 را در همه امور به کار بگيريد
در مقابل اين وسوسه که اول کارهاي کوچک را سرو سامان دهيد مقاومت کنيد چون 80 درصد نتايج در اثر 20 درصد فعاليتهاي شماست .

4- پيامد کارها را در نظر داشته باشيد

5- روش الف ب پ ت ث را مدام به کار بگيريد
کارهايي که حتما بايد انجام شود وگرنه با عواقب جدي روبرو مي شويد با الف
کارهايي که بايد انجام داد ولي عواقب آن زياد شديد نيست با ب
کارهايي که انجام دادنشان خوب است ولي انجام ندادنش عواقبي ندارد با پ
کارهايي که مي توان به ديگري محول کرد با ت
کارهايي که مي توان به کلي حذف کرد با ث
علامت گذاري کنيد و تا زماني که کاري از اولويت بالاتر وجود دارد به اولويت بعد نپردازيد

6- روي اهداف اصلي تمرکز کنيد

7- هيچ وقت برا انجام همه کارها وقت کافي وجود ندارد اما هميشه براي انجام مهم ترين کارها وقت کافي هست .

8- پيش از شروع مقدمات کار را فراهم کنيد

9- هميشه يک شاگرد باقي بمانيد

10- استعدادهاي منحصر به فرد خود را تقويت کنيد دقيقا مشخص کنيد از عهده چه کاري به خوبي بر مي آييد و تمام توان خود را در انجام آن به کار بگيريد .

11- عوامل محدود کننده خود را بشناسيد و بر روي از بين بردن اين محدوديتها تمرکز کنيد .

12-کارها را مرحله به مرحله انجام دهيد .

13- خودتان را تحت فشار بگذاريد طوري کار کنيد که گويي آخرين فرصت است . Frog

14- استراحت کافي داشته باشيد

15- خودتان را به فعاليت ترغيب کنيد

16-به عمد در انجام کارهاي کم ارزش تنبلي کنيد تا وقت براي کارهاي مهم پيدا کنيد .

17- اول سخت ترين کار را انجام دهيد

18- کار را به قسمت هاي کوچک تر تقسيم کنيد

19- وقت بيشتري ايجاد کنيد

20- سرعت انجام کار را افزايش دهيد

21- هر بار يک کار مهم انجام دهيد تا اتمام صد در صد کار پيش برويد .

چهره ی ماندگار

زنده یاد عباس یمینی شریف

کودکان این زمین و آب و هوا

این درختان که پرگل و زیباست

باغ و بستان و کوه و دشت همه

خانه ما و آشیانه ماست

دست در دست هم دهیم به مهر

میهن خویش را کنیم آباد

یار و غمخوار یکدگر باشیم

تا بمانیم خرم و آزاد

یمینی شریف در سال 1298 شمسی در تجریش به دنیا آمد. بیشتر دوران كودكی و نوجوانی را در دره‌ی دربند، كه در آن زمان هنوز صفای روستایی خود را حفظ كرده بود، گذراند. به نظر خودش همین صفای روستایی بود كه بعدها در اشعار كودكانه او متجلی شد.

خانواده‌ی یمینی شریف؛ خانواده‌ای با فرهنگ و علاقه‌مند به شعر و ادب بودند . دیوان‌های سعدی و حافظ و نیز روزنامه‌ و مجله در خانه آن‌ها در دسترس بود. اما شاید آن چه بیشتر سبب گرایش عباس یمینی شریف به شعر شد، آشنایی او با " محمد فرخی یزدی" شاعر پرشور و آزادی‌خواه آن زمان بود. یمینی شریف خود می‌نویسد:" فرخی آوازخوانی را استخدام كرده بود كه اشعار سیاسی و انتقادی او را در باغی كه بر روی كوه مشرف به رودخانه و جاده دربند بود، شب‌های جمعه و شب‌های شنبه، كه جمعیت فراوانی برای تفریح در دره‌ی دربند و سربند به آن‌جا می‌آمدند ، به صورت آواز بخواند و پیام او را به گوش مردم برساند. آوازخوان سواد نداشت و چون من در آن موقع كودكی ده ساله بودم و می‌توانستم شعرها را بخوانم‌، فرخی آن‌ها را به من می‌داد و من در كنار ان آوازخوان كه در بلندترین محل باغ مشرف به رودخانه دربند می‌نشست، می‌نشستم و شعرها را از روی دست‌نویس‌‌های فرخی آهسته می‌خواندم و او آن‌ها را با صدایی رسا، كه چند بار در كوهستان می‌پیچید، می‌خواند و دره‌ی دربند را در شور و حالی فرو می‌برد.

علاقه یمینی شریف به شعر كودك با ورود او به دانشسرای عالی شدت یافت؛ به طوری كه خودش می‌گوید:" از آن پس هرگز نمی‌خواستم درباره‌ی چیزی جز درباره‌ی كودك بیندیشم، چیز بنویسم و شعر و سخن بگویم". در همین دوره بود كه او مورد تشویق استادانی چون دكتر عیسی صدیق، احمد بهمنیار، علی‌اصغر حكمت، محمد باقر هوشیار، پرویز خانلری و ذبیح‌الله صفا قرار گرفت.

در سال 1322 اشعار یمینی شریف به كتاب‌های دبستانی راه یافت و بدین ترتیب شعر او اعتبار تازه‌ای پیدا كرد. در سال 1335،‌به همت او و دوستش جعفر بدیعی، مجله‌ی كیهان بچه‌ها تأسیس شد و یمینی شریف تا بیست و سه سال بعد، یعنی تا (1358) مسؤولیت انتشار این مجله را به عهده داشت..

به نظر می‌رسد یمینی شریف، برخلاف بسیاری دیگر از شاعران،‌این اقبال را داشته است كه همه‌ی كسانی كه از سال 1322 تا امروز به مدرسه رفته و می‌روند، یك یا چند شعر از او را خوانده‌ باشندیا بخوانند.

Picture-18th-Book-Fair

"من يار مهربانم

دانا و خوش زبانم
گويم سخن فراوان
با آن كه بي زبانم
پندت دهم فراوان
من يار پند دانم
من دوستي هنرمند
با سود و بي زيانم
از من مباش غافل
من يار مهربانم

عباس یمینی شریف زمانی قدم به عرصه شعر كودك گذاشت كه كسی به نام شاعر كودك در ایران شناخته نمی‌شد. او خود در این باره می‌گوید:" پنجاه سال پیش كه به سرودن شعر برای كودكان و نوجوانان پرداختم، كس دیگری به نام شاعر كودكان وجود نداشت. تنها چند شاعر مانند ایرج میرزا، یحیی دولت‌آبادی، مهدی قلی خان هدایت، ملك‌الشعرای بهار، حبیب یغمایی، پروین اعتصامی، گل گلاب و یكی دو تن دیگر چند شعری برای كودكان سروده بودند

این نغمه‌سرای كودكان، عمری دراز نیافت و پس از طی 69 بهار، كه به قول خودش " نیم قرن" آن به گشت و گذار " در باغ شعر كودكان" سپری شده بود، به بیماری سرطان مبتلا شد و سرانجام در 28 آذر سال 1367 جان به جان‌آفرین تسلیم كرد.

كارنامه‌ی یمینی شریف

- آواز فرشتگان یا شعر کودکان (1325)؛
- قصه های شیرین ( مجموعه شعر، 1326)؛
- گربه های شیپورزن ( مجموعه شعر، 1344)؛
- دو کدخدا (1329)؛
- برق و حریق ( ترجمه)؛
- روی زمین و زیر زمین ( گیاه شناسی برای کودکان، اثر اریاوبر. ا.، 1336)؛
- دنیا گردی جمشید و مهشید (1322)؛
- بازی با الفبا؛
- جزیره ی مرجان (اثر پلینتن، 1337)؛
- داستان عروسک (با همکاری اسماعیل والی زاده، 1337)؛
- بیژن و شیرین (ترجمه با همکاری دیگران)؛
- کتاب اول دبستان؛
- فری به آسمان می رود؛
- آوای نوگلان؛
- پرویز و آیینه؛
- در میان ابرها؛
- گلهای گویا (1350)؛
- پوری و لباس های او؛
- همسایه ی عجیب؛
- باغ نغمه ها (1352)؛
- آه ایران عزیز؛
- دستمال گلدار و گنج بی صاحب؛
- داستان خرو و خرکچی؛
- کتاب توکا؛
- خانه ی بابا علی؛
- شعر با الفبا (1363)؛
- سیاهک و سفیدک؛
- نیم قرن در باغ شعر کودکان؛
- فارسی زبانان ایرانی؛
- پلنگ یکه تاز

Free Counter and Web Stats