باران یعنی تو بر می گردی
دوباره باران گرفت !
باران معشوقهی من است !
به پیشْبازش در مهتابی میایستمُ
میگُذارم صورتم را وُلباسهایم را بشوید !اسفنجوار...
باران یعنی برگشتنِ هوای مهآلودُ شیروانیهای شاد !
باران یعنی قرارهای خیس !
باران یعنی تو برمیگردی،
شعر برمیگردد !
پاییز به معنیِ رسیدنِ دستهای تابستانیِ توست !
پاییز یعنی مو وُ لبانِ تو،
دستْکشها وُ بارانیِ تو
وَ عطرِ هندیاَت که صدپارهاَم میکند !
باران، ترانهیی بِکرُ وحشیست !
رُپ رُپهی طبلهای آفریقاییستُ زلزلهوار میلرزاندم !
رگباری از نیزهی سرخْپوستان است !
عشق، در موسیقیِ باران دگرگون میشود !
بدل میشود به یک سنجاب،
به نریانی عرب یا پلیکانِ غوطهور در مهتاب !
چندان که آسمان سقفی از پنبههای خاکستریِ اَ
بر میشودوَ باران زمزمه میکند،
من چون گوزنی به دشت میزنم
دنبالِ عطرِ علفوَ عطرِ تو
که با تابستان از اینجا کوچیده
بگو دوستم میداری، تا از دفترِ شعرم کتابِ مقدّس بسازی...
نزارقبانی شاعرِ عرب زبان در 21 مارسِ سال 1923 در دمشق به دُنیا آمد. در بیستُ یک سالهگی نخستین کتابِ خود با نامِ «آنزنِ سبزه به من گفت...» را مُنتشر کرد، که چاپِ این کتاب در سوریه غوغایی بهپا کرد! بسیاری او وَ شعرهایش را تکفیر کردند واز همان هنگام لقبِ شاعرِ زن یا شاعرِ طبقهی مَخملی را به او نصبت دادند. قبّانی دِلْسرد نَشد و از آن پَس کتابهایی چون سامبا ، عشقِ من، نقاشی با کلمات، با تو پیمان بستهاَم اِی آزادی ، جمهوری در اتوبوس، صد نامهی عاشقانه ، شعر چراغِسبزیست ، نه ، تریلوژیِ کودکانِ سنگانداز ، بلقیس و چندین کتابِ دیگر را منتشر کرد. اکثرِ شعرهایش در ستایشِ عشقُ دفاعاز حقوقِ زنانِ لَگَدمال شُدهی عرب است. او یک تنه در مقابلِ دُگماندیشیِ جامعهی عَرَب به پا خواستُ زبانِ کوچه وُ فاخر را باهم آمیختُ لحنی تازه در شعر پدید آور وَ با عناصرِ پابَرجای تمامِ سرودههایش یعنی زن و وطن اشعارِ عاشقانه ـ حماسیِبیبدیلی آفرید! کتابی با نامِ یادداشتهای زنِ لااُبالی را منتشر کرد که دفاعیهی برای تمامِ زنانِ عرب بود. خودِ او در اینبارهگفته است: «ـ من همیشه بَر لبهی شمشیرها راه رفتهام! عشقی که من از آن حرف میزنم عشقی نیست که در جغرافیای اندامیک زَن محدود شَوَد! من خود را در این سیاهْچالِ مَرمَر زندانی نمیکنم! عشقی که من از آن سخن میگویم با تمامِ هستی درارتباط است! در آب، در خاک، در زخمِ مَردانِ انقلابی، در چشمِ کودکانِ سنگْاندازُ در خشمِ دانشْجویانِ معترض وجود دارد! زنبرای من سکهیی پیچیده در پنبه یا کنیزکی نیست که در حرمسرا چشمبهراهم باشد! من مینویسم تا زن را از چنگِ مَردانِنادانِ قبایل آزاد کنم»سالِ 1981 قبانی همْسرِ عراقی تبارش بلقیسالراوی را در حادثهی بُمبگُذاریِ سفارتِ عراق در بیروت از دست داد. اینحادثهی تلخ در شعرهایش نیز منعکس شُدُ تعدادی از زیباتَرین مرثیههای شعرِ عَرَب را پدید آورد. شعرهایی چون دوازده گُلِسُرخ بر موهای بلقیس وَ بیروت میسوزد و من تو را دوست میدارم! او همیشه اعراب را به واسطهی بیعرضهگی وَ حماقتشانهجو میکرد.نزارقبانی سَرانجام در سالِ 1998 در بیمارستانی در شهرِ لندن خاموش شُد، امّا تا همیشه عشق، زَنان، میهنُ آزادی را دراشعارش فریاد میزند.
۱ نظر:
باران یعنی تو بر می گردی ...
جالب بود
مرسيييييي
ارسال یک نظر